اصفهانگلیسی

خوب نیست آدم انگلیسی بلد نباشد. فارسی یادتان رفت، رفت، اما انگلیسی را بجویید حتی اگر در آمریکای جنایت‌کار باشد یا اروپای خیانت‌کار و یا هر جهنم دره‌ای!
چند روز پیش هوس کردم سری به چای‌خانه سنتیِ چهارباغ بزنم. چون کارهای من غیرِ کار آدمیزاد است، دست به این کار شنیع زدم، شما سعی کنید از این کارهای خبیثانه انجام ندهید.
طبق قول «اگه هوسه، یه بار بسه»، به خواهش نفسم عمل کرده و نیت کردم بعد از مدت‌ها قلیانی بکشم و صفایی به ریه بدهم. وارد چای‌خانه شدم. به آقایی که همان اول یک «بفرماین» تحویلم داده بود، گفتم: «یه قلیون به انتخابی خودیدون بیذارین.» با مهربانی پاسخم داد: «سَبُک باشِد یا سنگین؟»» سنگین می‌کشیدم، مطمئناً تا خانه تلو‌تلو می‌خوردم، گفتم: «سَبُک باشِد دادا.» فریاد زد: «ممده دادا! یه پرتقال...» ممده که گفت: «رو چِشَم»، من در منتهی‌الیه چای‌خانه، روی تختی جاخوش کرده بودم.
حلقه‌های دود، یکی پس از دیگری از دهانم خارج می‌شد و ته‌مانده دودهای کنار دستی از لابلای آن‌ها عبور می‌کرد. بلبشویی بود این آخر محفل از دود! از زیر و بم دود، دو عدد بادامِ بوداده در وسط یک دایره به چشمم خورد. دیدم یک خارجکی چشم بادامی کنارم نشسته و از زغالِ سر قلیان عکس می‌گیرد. خواستم سر صحبت را باز کنم و باهاش عکس بگیرم. تمام کشوهای حاوی لغات خارجکی مغزم را که بیرون کشیدم، هشت تا کلمه و یک جمله انگلیسی یافت کردم. «hello» و «thank you» و «ok» را که هر بنی بشری بلد است، «good» را هم که از فیلم‌های هالیوودی یاد گرفته بودم. «bad» هم که اگر هم‌معنی با «بد» خودمان نبود، نمی‌دانستم و «hand» و «head» را هم که از فوتبال دارم. یک جمله هم بود که این اوایل کار، به کار نمی‌آمد. می‌ماند «photo» که اصلاً به همین نیت وارد عمل شده بودم.
آرام با پاییدن اطراف به چشم بادامی گفتم: «هِلو!» جواب داد. گفتم: «ببخشیندا، شوما ژاپنی یا چینی یا کُرِی؟» هم وطنِ تخت کناری پوزخندی زد و جمله‌ای انگلیسی بلغور کرد که من نفهمیدم! خارجکیِ چشم بادامی اما سریع جوابش داد: «Japan»
سر تکان دادم: «اوه، ژاپن!... اون‌وقت ژاپن گودِس یا ایران؟» باز یارو که فهمید پشیزی انگلیسی حالیم نیست، خندید و رو کرد به توریست ژاپنی و گفت: «Japan is good or Iran?» پاسخش داد: «good، good!» گفتم: «باریکِلّا! میگِد هر دوتاش گودِس، آما ایران گودتِرِسا!» بالاخره حرف دلم را زدم و گفتم: «اجازه می‌فرماین یه فوتو با هم بیگیریم؟» متوجه شد و جواب داد: «اوه، فوتو، یس...»
گوشی را به همان فرد تخت کناری که نیشش تا بناگوش باز بود سپردم و دست گذاشتم روی شانه‌های توریست ژاپنی و گفتم: «بی‌زحمِت شومام هَندیدونا بیذارین رو شونا من.» سر تکان داد و گفت:«photo!» گفتم: «نه؛ میگم هندیدونا... ولش کونین، هَندی من فقط رو شونه شوما باشِد کافیِس!»
هَندم را گذاشتم روی شانه‌های توریست و با صدای «چیلیک»، تنکیویی گفتم و رفتم روی تخت خودم. خنده‌های هم‌وطن عذابم می‌داد و در دل خودم را لعنت می‌کردم که چطور دامنۀ لغات انگلیسی‌ام را افزایش ندادم که با این فضاحت روبرو نشوم. این خنده‌ها که بیش از حد فشار آورد و سه، چهار لغت باقیمانده که دیگر به کارم نیامد، بی‌خیال الباقی حلقه‌های دود شدم و برخواستم و گفتم: «Nice to meet you!» جواب که داد، حساب کردم و الفرار!
همه این کلمات را روی صفحۀ بلاگفان ریختم و با درآمیختن آن‌ها، تار و پود این مطلب را در هم تنیدم که بگویم: «زبان انگلیسی را فرا بگیرید که حتی موقع کشیدن قلیان هم به کارتان می‌آید!» یک کلام: «اطلبو الانگلیسی ولو بالقهوه‌خانه، اصلاً ولو بالجّاپون!»

-----------------------------------------------------------

این مطلب توسط استاد عزیزم «میرزا» نوشته شده. ازشون ممنونم.

یه چند روزی نیستیم. تو این روزا دعا برای ما فراموشتون نشه. التماس دعا.

۹۶ نظر ۲۳ موافق ۳ مخالف
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان