«کودک که بودم، با دیدن دروس دانشگاه و پیچیدگیشان با خودم میگفتم: «این دانشجویان چطوری این درسها را میفهمند؟ واقعا دمشان گرم!» الان سالها از آن موقع میگذرد و من یک دانشجو شدم. تازه فهمیدم که آنها هم این درسها را نمیفهمیدند!»
ما هرچقدر که بزرگتر شدیم، درسهایمان نیز سختتر شدند و خیلی خیلی بیشتر. ظاهرا مسئولین مربوطه با خودشان فکر کردهاند که شاید عقلمان هم متناسب با سنمان زیاد میشود. ولی خب، دریغ... . یادم میآید دبستانی که بودیم، یک هفته بعد از اتمام امتحانات، کارنامههایمان را میدادند دستمان. البته اگر ریا نباشد، ما چون جزء شاگرد زرنگها بودیم به خودمان میدادند! آن موقعها خیلی سریع با بچهها جمع میشدیم و تعداد درسهایی را که بیست نگرفتیم میشمردیم! این شمردن در تمام طول تحصیل همراهمان بوده و اتفاقا هیچوقت از انگشتان یک دست هم بیشتر نشده.
بزرگتر که شدیم، هنوز کارنامههایمان را میدادند دست خودمان؛ ولی خب دیگر بعد از جمع شدن دور یکدیگر، به جای شمردن تعداد درسهایی که بیست نگرفتیمشان، کار به شمردن تعداد درسهایی که بیست گرفتیمشان کشیده شده بود! هرسال که جلوتر میرفتیم، از تعداد بیستهایمان کاسته میشد و نمراتمان به مرزِ افتادن، نزدیکتر! این را هم نمیفهمیدیم که آیا درسها سختتر شده بود، یا اینکه ما خنگتر شده بودیم!
کم کم به دوران دبیرستان نزدیک میشدیم و آن موقعها بود که باید بعد از گرفتن کارنامه و همچنین جمع شدن دور همدیگر، تعداد درسهایی که افتادیم را میشمردیم! آن موقع هم به لطف تعداد تجدیدیهای کم، کارنامههایمان را به خودمان میدادند. در این دوران معمولا از بیست خبری نبود! بعضی وقتها هم از گرفتن یک هفده یا هجده،آنقدر خوشحال میشدیم که دلمان میخواست دنیا را شیرینی بدهیم!
دوران دانشگاه هم طبق روال پیش میرود و در این دوران هم، کارنامههایمان را میدهند به خودمان. این بار هم مثل همیشه قرار است دور یکدیگر جمع شویم و اینبار، تعداد درسهایی که نیفتاده ایم را بشمریم!