سلام. به سلامتی و میمنت و مبارکی مهلت ارسال آثار شما برای مسابقۀ فان ساز هم تموم شد. طبق قرارمون، توی این مطلب، آثار رو قرار میدیم تا مورد رای گیری واقع بشن و شما بهشون رای بدین تا فان سازِ برتر مشخص بشه. برای جلوگیری از هرگونه سوءتفاهم نوشتهها هیچ اسمی ندارن. هر نوشته یک شماره داره که شما اگر ازش خوشتون اومد، با ذکر اون شماره بهش رای میدین. یک فرد، میتونه به همۀ آثار هم رای بده و محدودیت توی تعداد آرا وجود نداره.
نکتۀ خیلی مهمی که وجود داره ترتیب چینش آثار هست. ممکنه این ذهنیت پیش بیاد که آثاری که اول هستن رای بیشتری میارن، ما برای رعایت کردن هرچه بیشترِ عدالت، اولا آثار رو به صورت کاملا اتفاقی انتخاب کردیم و ترتیب چینش جملات و نوشتهها، هیچ الگوریتم خاصی نداره. ثانیاً، به تمام کسایی که میخوان رای بدن پیشنهاد میکنیم که اول تمامیِ آثار رو بخونن و بعد رایشون رو بدن. در ادامه باید بگم که مهلت رایگیری چهار روز هست و تا 17 دی ماه ساعت 20:00 فرصت دارین که رای بدین. لذا توی رای دادن هیچ عجله نکنید و اگر میبینید حوصلهتون نمیکشه کلِ آثار رو یکجا بخونین، میتونین توی چند نوبت همهشون رو بخونین.
هر نوشتهای که بیشترین رای رو بیاره، یک هدیۀ ناقابل از طرف بلاگفان به نویسندهش تقدیم میشه.
1.
روزی روزگاری جاستین بیبر درحالی که ساپورتی تنگ پوشیده بود و جایزه ی اسکار بهترین خواننده را که از کشوری جیبوتی نام دزدیده بود(چیه؟!لابد میخوای بهترین خواننده باشه! ایش :دی)به خانه ی خود آمد. در را که باز کرد دید تام با جارو به دنبال جری میکند! شستش باخبر شد که باید آنها را فراری دهد.به همین دلیل صدایش را صاف کرد و یک دهن برایشان خواند.........هم اکنون تام و جری در مریخ به سر میبرند...!
2.
وقتی میتونی وای فای مدرسه رو هک کنی که با شلوار کردیو موبایل بری سر امتحان! اونجا دیگه ابوعلی سینا هم رو سرش شاخ در میاد.
3.
وقتی احمدی نژاد مشغول بوسیدن مادر هوگو چاوز بود زمبه به همراه میتی کمان دنبال روحانی بود که با کلید بنفشش قفل رمزدار را باز بکنه و این وسط معلوم نشد چه کسی پنیر منو جابجا کرد؟
4.
کنار بخاری نشسته بودیم و در فکر افزایش قیمت قند و شکر چایی میخوردیم که ناگهان دیدیم سند باد با قالیچه ی جادوییش آمد و کنارمان نشست. چراغ جادو را درآورد و آن راتکانی داد و غول را بیدار کرد و همینطور که لیوان چای را مینوشید گفت، غمت نباشد. آرزوهایت را بگو که آن ها را برآورده خواهی یافت! گفتیم اول اینکه همه چیز ارزان بشود، دوم اینکه زنمان کم توقع بشود، سوم اینکه پرسپولیس قهرمان جام بشود. غول پوزخندی زد و گفت پاشو جمع کن مرد مومن! قورباغه ات را قورت بده و ظرف های ظهر رابشوی! فهمیدیم چرتمان برده بوده و صدای خانممان است که مارا به سمت شستن ظروف فرامیخواند :/
5.
دختر دنبال خونه ای با چند مکعب عشق بود و پسر در جستجوی ایوانکا دختر ترامپ تا ناکجاد آباد،نرو تو فکر کرفس بخور مث اینا پت و مت گونه عاشق نشی😜
6.
تو هتلی در زلاندنو، وقتی کارم با صابون گلنار تموم شد اونو گوشه ای گذاشتم. یهو هری پاتر کله پاچه به دست در حالیکه یوزپلنگ ایرانی دنبالش کرده بود وارد شد. پاش رفت رو صابون. لیز خورد و مرد.
شادی روحش فاتحه :-)
همه ی اینها به کنار: نمیدونم از کجا و چطور بر ما ورود نمود :-))))
7.
عاقا ما یبار تصمیم گرفتیم یکم رفتار ابوعلی سینا وار! از خودمان در بکنیم که ندا آمد: اول آن شلوار جین سوسولی را در بیار که همانا برای برداشتن گام های بلند در زندگی شلوار کردی بسی الزام دارد! گفتیم چشم:) مجدد ندا آمد که آن چراغ مطالعه پر نور نکبت را نیز خاموش بنما که در این راه باید به چراغ قوه موبایل بسنده کرد و اشعه موبایل ها بر جان چشید باز گفتیم چشم!:) بار سوم ندا بیامد که خودت را از بند اتصال وای فای نیز رها کن تا رستگاری حاصل آید! داغ کرده و گفتم ندا جان، ندا که هیچ پارمیدا خوجگله هم که باشی بر این سخنت وقعی ننهم چرا که : نور چشمانم سوی چرا غ وای فای.......وای بر جای بی نت وای وای!....
8.
ی روز با علی جون ( منظورم همین ابو علی سینا خودمونه، رفیق فابریکیمه همیشه میگه منو علی صدا کن اونجوری معذب میشم ) رفته بودیم بیرون یه چرخی بزنیم و ی سر به مغازه ها بزنیم که دیدم کنار یه دست فروش واستاد و یه شلوار کردی بنفش خرید، هر چی ازش پرسیدم جواب نداد تا رفتیم خونه و پوشیدش و گفت: اخیش، چیه این شلوار فاق کوتاه ها؟ اصلا آدم نمیتونه فکر کنه! ببین حالا با این شلوار کردی چقدر شکوفا میشم! آدم باید تو لباسش احساس راحتی کنه،
خلاصه شب که شد گفت پسر برو اون چراغ مطالعه رو روشن کن یه چند تا پروژه دست گرفتم، اما من ب جاش مودم وای فای رو روشن کردم و گوشی رو دادم دستش و گفتم: این همه مردم به جای دکتر شریعتی و کوروش و این و اون حرف زدن، چه کاریه؟ ی سرچ بکن ببین چی گفتی و خودت خبر نداری؟! و اینجوری شد که آقا علی کلی بیانیه های مردم رو ب اسم خودش داد بیرون و شد اینی که شد.
9.
ابوعلی سینا زیر چراغ مطالعه، وای فای موبایلش را روشن کرد و بدنبال آخرین مدل شلوار کردی در اینستا گشتی زد🙈
10.
روزی روزگاری، سندباد به همراه کلاغش شیلا، در بلاد بیان در حال گشت و گذار بودند. هوا چنان سرد بود که هر دو بسانِ آدم برفی شده بودند! ابو اسفنج را دیدند که در مکتب خانه ی بلاد کنار بخاری نشسته بود و شاگردانش دور او را گرفته بودند. پس هر دو به سمت مکتب خانه حرکت کردند و بعد از چاق سلامتی با همه کنار شیخ نشیستند.شیخ رو کرد به سمت یکی از شاگردانش و دستور داد که از آنها پذیرایی کند. پس شاگرد چنین کرد؛ برای شیلا به جای پنیر، قند آورد، و برای سندباد یک لیوان آب پرتقال. همین که سندباد آب پرتقال را می خورد متوجه شد که درون دهانش چیزی در حال جستو خیز است. انگار که برق دو فاز که هیچ دوازده فاز به او وصل کرده باشند فهمید که قورباغه است. پس برای اینکه شیخ نا راحت نشود به ندای درونش گوش کرد که می گفت: قورباغه را قورت بده!
11.
ابوعلی سینا در سواحل لاس وگاسِ بلادکفر در حال قدم زدن بودنی که پایش با محکم به جایی خوردنی . سر به زیر افکند و چراغ مطالعه ی موبایل خود را روشن کردنی و ناگهان فریاد سر دادنی که بیاید که عامل بدبختی بشر را یافتمی.مردم جمع گشتنی و وی دستگاهی از زیر خاک بیرون اوردنی و گفتنی این عامل بدبختی بشر است.زمانی خواهد رسید که وایفای از نون شب واجبتر خواهد گشتنی.آن زمان است که سرها خالی و شکم ها پر تر خواهد گشتنی.
12.
من که داشتم بستنی عروسکی میخوردم رفتم یه تیشرت ازکمد بردارم که یه عکس فنر روش بود.درکمد روکه بازکردم دیدم روی یه کاغذ نوشتند لطفا گوسفند نباشید
13.
لساغ النیب میگوید ...
خودش روی زمین دراز بود و دستانش رو به مردم.
پرسیدم: دُرُسکاری به چیست؟
گفت: کمک به اَیتام و جریمه نفس با صدقه
جهیدم و در جا رویش را بوسیدم که آقازادهای ساپورتپوش در هیئت پلنگ گذر کرد،
و پوزخندزنان دهانکجی کرد: کاش دست پدرت در جیب و تیشهی پدربزرگت بر فرقِ فقر فرو میرفت!
گفت: پدربزرگم فقیر بود، پدرم نیز، من فرزندی ندارم، امیدوارم که فقر ریشهکن شود ...
14.
سندباد را گفتند:قورباغه قورت بده گفت:از محالاتست
گفتند پس یک لیوان قند قورت بده گفت:بخاررییی
گفتند:این که گفتی یعنی چه؟
گفت:یک چیزی در مایه های زرشک اینا:)
15.
بهنام خدایی که تنها او میداند ناکجاآباد کجاست:)
بعد از اون که ظرف غذامونوگرفتیم و یهمیز رو برای نشستن انتخاب کردیم، نشستیم روی صندلی و من رفتم تو فکر. دنبال جایی میگشتم که نمیدونم کجاست، یجورایی در جستجوی ناکجاآباد بودم، فکر میکنم ناکجاآباد باید یهجزیرهی بزرگ باشه با یه خونهی کوچولویِ دوستداشتنی:)
در خونه رو که باز میکنم، اینجوری میشمO_o ، شگفتا! چهخبره؟ اینجا چرا اینقدر بههم ریختهاست؟ عه؟! اون قاب عکسه رو! عه! پت و مت! اونا کیَن دیگه کنارشون؟ بذار زیرشو بخونم نوشته: پت ❤️ پش و مت❤️مک. آخه کی به اینا زن داده؟
خب فکر کنم هردوطرف توی این جزیرهی ناشناخته گزینهی دیگهای رو نداشتن، اصلا مهم تفاهمه که از در و دیوار اینخونه میپاشه.
+ کجایی؟ غذات موندهها!
-ها؟ توی چندمترمکعب عشق!
+خدایا! ما رو ببین با کی همرشتهای شدیم!خورش کرفستو بخور بابا، دیر شد.
16.
احمدی نژاد ایران رو جارو زد فرستاد برای جیبوتی اونوخ مردم ایران سه دسته شدن:
بچه ها که تام و جری نگاه میکنن
جوونا پیگیر اخبار اسکارسینمایی ان
پیرترها هم عاشق زنای جوون ساپورت پوش!
17.
عاقا دوتا داداش بودن به اسم بیان و بلاگفا.اینا مدتها بود باهم قهر بودن.بلاگفا داداش بزرگتر خیلی کینه ای و حسود بود.هرکاری کردن مامان باباشون اینا با هم آشتی نکردن.از روی ناچاری چشاشونو بستن و با چسب رازی به هم چسبوندنشون و بردنشون کویر لوت ولشون کردن و برگشتن ! واز شرشون راحت شدن.والا! بچه های ناخلف.بعدشم خودشون رفتن پارک و سوار الاکلنگ شدن و حالشو بردن!
18.
اینایی هستن که هیکلشون شبیه اون زنه چاق سیاه پوست تو تام و جریه بعد با اعتماد بنفس در حد استقلال طلبان جیبوتی! ساپورت میپوشن اونم از نوع پلنگی! اینا رو کار ندارم روی سخنم با اون دسته ایه که کلیپ میسازن در حد دابسمش اصغر و صغری بعد میزارن تو اینستا زیرشم مینویسن (بهترین ویدئو در سالی که گذشت با نظر شما عشقام!) :| لابد انتظار دارن اسکار هم بهشون تعلق بگیره! یعنی اینا رو باید جارو کرد از صفحه عصر و زمان!!
19.
پت و مت طبق معمولِ همیشه٬ بدون فکر٬ در جست و جوی ناکجا آباد به راه افتادند. پس از طی مسافتی کوتاه٬ به دیگ بسیار بزرگی رسیدند که داخلش پر از خورشت کرفس بود! ناگهان با خوشحالی به طرف دیگ دویدند و فریاد کشیدند که: خودش است! چند متر مکعب عشق
20.
پارسال که برای تجارت صابون گلنار با هری پاتر رفتیم زلاند نو، کله پاچه ی اخرین یوزپلنگ ایرانی رو خوردیم :|