کاهوهای لاکچری

من همیشه اول پست ها سلام عرض میکنم ولی خب هیچکس جواب سلاممو نمیده، در حالی که واجب هم هست! ولی بازم سلام.

اول یک نفس عمیق بکشید، عمیق تر لطفا. ممنون! در مرحلۀ بعدی شما رو به حفظ خونسردی دعوت میکنم. در مرحلۀ بعدترش هم عرض میکنم ک گلبول سفیدِ خودمون، یک مطلب طنز برامون ارسال کردن و گفتن این مطلب رو از یکجایی پیدا کردن و چون دیدن خوندنش خالی از لطف نیست، برای ما هم فرستادن. اول از ایشون تشکر میکنیم که ما رو سهیم دونستن توی این شادی، ولی خب مایلم عرض کنم که این مطلب یه کم سیاسی میزنه و ممکنه برامون دردسر بشه؛ لذا ما با تمامِ احتیاط و ترس و همچنین لرز داریم این پست رو میذاریم! خودِ گلبول سفید هم چون میدونست ممکنه دچار دردسر بشه قبل تر وبلاگش رو تخته کرد و الان متواریه! خواستین فحش بدین به خودش بدین. به ما چه. والا!


«برای ترویج خوراک سالم خواستم پیامی بهداشتی بدهم؛ از شام دیشبم که کمی کاهو و تکه ای نان بود عکسی گرفتم و توی اینستاگرام گذاشتم و زیرش نوشتم: «شام یک مرد پا به سن گذاشته»

صبح پاشدم دیدم قیامتی به پا شده! عکس، توی تلگرام و فیسبوک و جاهای دیگر پخش شده بود.

زیرش هم پر از فحش بود به مملکتی که در آن یک مرد سالمند فقیر مجبور است شکمش را با کاهو سیر کند... . عده ای هم گلایه کرده بودند که حالا بروید پول مملکت را به سوریه و لبنان بدهید. یک آقایى هم که گویا یک زمانی کاره‌ای بوده ولی حالا فقط گه‌گاه سخنرانی هایی می کند ابراز تاسف کرده بود از مسولین مملکتی که این بود اقتصاد بازار آزادتان؟

کیهان عکس را صفحه ی اولش چاپ کرده بود و زیرش نوشته بود: «حاصل برجام است این شام؟»

اصغر فرهادی هم که نامه‌ای به روحانی نوشته بود و درخواست کرده بود که لااقل کمی پنیر لای نان این آقا بگذارید. بهاره رهنما هم کمپینی برای حمایت از میانه‌سالان کاهوخوار راه انداخته بود. برانکو همۀ تقصیرها را متوجه کی‌روش دانسته بود و قوۀ قضاییه اعلان برخورد جدی با عاملان فاجعه کرده بود. شهردار هم قول داده بود که به زودی لای نانم اولویه خواهد مالید.

عباس جدیدی، عکس جدیدی در کنار نان و کاهو گرفته بود با بغضی دلپریش... . صادق زیبا کلام تحلیل کرده بود که اگر رضا شاه بجای انگلیس به امریکا تکیه کرده بود، الان شاهد این اوضاع نبودیم. طرفداران محیط زیست اعلام کردند که این کاهو با فاضلاب آبیاری شده و خواستار رسیدگی شدند... .

این ها همه به کنار، حدود دویست هزارنفر زیر عکس نوشته بودند که داری برای ما گرسنه‌ها از خوراک لاکچری‌ات عکس می گذاری؟ تف به غیرتت با آن ثروت بادآورده ات!»

۳۱ نظر ۱۹ موافق ۳ مخالف

علت اصلیِ طلاق! + نتیجۀ فان ساز

جای شما خالی چند روز پیش تصمیم گرفتیم که برای تِد خان زن بگیریم. ابو اسفنجِ خدا بیامرز، که خدا روحش رو قرین رحمت کنه، همیشه توی این موارد جرء السابقون بود. ولی خب پسرش خوب تونسته جای باباشو پر کنه و اولین کسی بود که برای تِد آستین بالا زد.

اما انگار شوخیش گرفته بود و... .

قصه رو خودتون توی ادامۀ مطلب ببینید:

ادامه مطلب ۳۷ نظر ۲۴ موافق ۲ مخالف

سوپرلُپّی در کافه

نوشتۀ زیر، در رابطه با این مطلب از بانوچه نوشته شده است. پیشنهاد میکنیم برای درک بهتر نوشتۀ زیر، اول مطلب بانوچه رو مطالعه کنید.

.

.

شیخ ابو اسفنج بلاگفانی _ رحمة الله علیه _ گوید که یک روز دیدم شیخ ابوالبلاگِ تِدیانیِ اصل _ صلوات الله علیه _ در بازارگاه گذر همی کرد و مریدی به دنبال وِی، عنانِ خر وی بگرفته بود. چون به کافی‌شاپِ بلاد رسیدند، شیخ گفت مر مرید را: «نظرت چیست که جهان را برای لحظاتی رها نموده و از برای مکاشفه در کافی‌شاپِ بلاد، قهوه‌ای داغ میل کنیم؟!» مرید گفت: «آری یا شیخ، کاریست بس نیکو. پایین شو متفق به کافی‌شاپ رویم که قهوه‌مان یخ کرد!» شیخ از خر پایین آمد و به اتفاق مرید، به کافی‌شاپ بلاد داخل شدند. چون وارد شدند، دیدند که جمیع مردمِ بلاد گردِ هم جمع گشته‌اند و متحد! شیخ از برای تجسُّس، روی به استراق سمع آورد و شنید که میگفتند: « وای، چقدر چاق شدی تو!» و سپس یک «آخ» هم پیوست میشد بدان جمله. شیخ تاب نیاورد و جمله جمع را کنار زد و دید که مردم گردِ بانوچۀ کافه‌چی جمع گشته‌اند و یک به یک لُپِّ وی را میکشند و میگویند که «وای، چقدر چاق شدی تو!» شیخ را از دیدن این صحنه، تاثُّری عمیق اوفتاد و در اضطراب آمد و جمله جمع را متفرق نمود. بانوچۀ کافه‌چی با دیدن این عملِ شیخ لبخندی زد و گفت: «یا شیخ، خدای تو را در بهشت کناد! چیزی نمانده بود که افگار شوم و تو مرا نجات دادی!» شیخ رو کرد به دوربین و لبخندی ژکوند نثار مخاطبین نمود و سپس گوشیِ آیفون 12 خود را از جیبش بیرون آورد و شماره بگرفت و گوشی را به گوشش نزدیک نمود و بعد از روانه کردن یک فوت، فرمود: «یا اُختی، این بانوچۀ کافه‌چی بسی چاق گشته است، بیا و از جانب من لپش را بِکش»
بانوچۀ کافه‌چی بعد از شنیدن این سخن کف برلب آورد و برآشفت و سر به بیابان نهاد. و دیگر، هرگز آن بانوچۀ سابق نشد!

۳۵ نظر ۱۵ موافق ۶ مخالف

پایان چالش «فان کشون» + الحاقیه

یه چالش دیگه هم به آخر رسید و کلی خاطرات خوب برامون به جا گذاشت. طبق برنامه ریزی قرار بود روز 16 آذر ساعت 20:00 رای گیری به پایان برسه که همینطور هم شد و رای گیری تموم شد. رقابت به شدت تنگاتنگ بود و نفرات صدرنشین توی رای گیری مدام جای خودشون رو با همدیگه عوض میکردن! ولی خب شانس آوردیم اون بالا بالاها نتیجه مساوی تموم نشد که اگه تموم میشد مجبور بودیم دو تا جایزه بدیم!

یک تشکر غیرصادقانه و با ریا هم از همۀ کسایی که شرکت کردن به عمل میاریم که با شرکت شون توی این چالش بهمون انرژی دادن.

طبق قولمون به نفر اول یک جایزۀ ناقابل به رسم یادبود اهدا میکنیم که بره برای رفقاش تعریف کنه.

نتایج رو هم در ادامۀ مطلب مینویسم که زیاد شلوغ پلوغ نشه این پست.

ادامه مطلب ۵۳ نظر ۱۵ موافق ۱۰ مخالف

رمز پست قبل

سلام.

همونطور که توی پست قبل اعلام کردم رمز مطلب «اهدای بِنصِر، اهدای زندگی!» کلمۀ «واضح» هست. حتما میدونید که وقتی مینویسیم «رمز پست قبل، واضحه» منظورمون اینه که «رمز پست قبل، واضح هست» یا به عبارت بهتر «رمز پست قبل، واضح است». بنابراین شما میتونید با وارد کردن کلمۀ «واضح» پست رو بخونید. همچنین من مطلب رو توی ادامۀ این پست هم قرار میدم اگه حوصله ندارین اونجا بخونین.

ادامه مطلب ۲۴ نظر ۱۰ موافق ۳ مخالف

اهدای بِنصِر، اهدای زندگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فان کشون

دیروز داشتم با خودم فکر میکردم یه خورده خسته به نظر میاین، نه؟ رفتم از شهروند پرسیدم این بلاگفانی‌ها چرا اینقدر خسته به نظر میان؟ گفت چالشِ خونِشون کم شده! شستم خبردار شد و خیلی سریع با بچه‌ها نشستیم به مشورت کردن و یه چالش خیلی خفن براتون راه انداختیم. اول از همه بگم شرکت توی این چالش از نون شب هم واجب‌تره. بر همگان هم واجبه ها!

خب اسم چالش هم که بر اساس اون چیزی که توی عنوان و پوستر دیدین، « فان کشون » هست. عه... عه... چیکار داری میکنی مرد حسابی؟ اون چاقو رو بذار کنار. بابا قراره بچۀ مردم رو بِکِشید! عه... عه... باز داری چیکار داری میکنی؟ نگفتم که بِکِشید که! دستِ بیچاره رو کَندید. قراره بچۀ مردم رو نقاشی کنین. آره. نقاشی.

+ آقا اجازه میشه بیشتر توضیح بدین؟

_ چرا نشه گلم؟ الان میگم: خب شما میاین و یک الی سه تا بلاگر رو انتخاب میکنین.(دقت کنین فقط بلاگر باشن) بعد توی دیدگاه‌های همین مطلب، اسامی‌شون رو اعلام میکنین. بعد یک خورده فکر میکنین، بعد هم نقاشی میکشین. حالا چگونگی مسئله رو میگم بهتون. ببینید، قراره هر شخص، تصورات خودش از بلاگر یا بلاگرهایی که انتخاب میکنه رو نقاشی کنه. حالا این تصورات یعنی چی؟ یعنی مثلا شما اگر از ابو اسفنجِ بلاگفانی یک شخص لاغر مردنی و مریض احوال رو توی ذهنتون تصور کردین، یه دونه آدم شبیه سیخ کبریت و به حالت دراز کش و سرم به دست نقاشی میکنین! دقت کنین که قرار نیست نقاشی‌ها از حالت انسان خارج بشن ها! نبینم رفتین باز به جایِ ابو اسفنج یه اسفنج دریایی کشیدین ها! تصوراتتون رو با یک کم اغراق نقاشی کنین. چطور نقاشی کنین؟ دو تا راه داره. اول اینکه برین مدادرنگی‌های آبجی یا داداش کوچیکه تونو قرض بگیرین و شروع کنین نقاشی کردن و بعد ازش عکس بگیرین و بذارین تو وبلاگتون. دوم هم اینکه خودتون بشینین مثل یه آدم مستقل، با برنامۀ paint توی رایانه تون نقاشی کنین.

نکته: همه نقاشِ حرفه‌ای نیستن و این چالش یک مسابقه در سطح بین‌المللی نیست! پس اگه نقاشی‌تون چیزی در حد فاجعه است هم بد به دلتون راه ندین و شرکت کنین. ما هم بهتر از شما نیستیم. هدف تنها و تنها خندیدنه. پس تا میتونین خنده‌دار بکشین.

نکته: هر بلاگر تنها توسط سه بلاگر دیگه میتونه نقاشی بشه. لذا ما این پست رو هرچند وقت یک بار به‌روزرسانی میکنیم و کسایی که ظرفیت‌شون پر میشه رو اعلام میکنیم توی خودِ پست. پس خواستین کسی رو انتخاب کنین واسه کشیدن، اول به اسامی کسایی که ظرفیت‌شون پر شده یه نگاهی بندازین و بعد شخص مورد نظر رو انتخاب کنین.

نکته: اگه از بلاگفانی بودنتون راضی هستین، به بلاگفانی شدن بقیه هم کمک کنین و در گسترش این چالش کوتاهی نورزید و هرچقدر میتونید ملت رو به این چالش دعوت کنید.

نکته: حتما هم میدونین هدف مون چیه؟ هرچقدر افراد بیشتری توی این چالش شرکت کنن پول بیشتری به حسابهای ما توی بانک های سوئیس واریز میشه و بعد از چند وقت میتونیم بریم هاوایی یا تایلند شلوارک بپوشیم و جوج بزنیم با نوشابه!

این چالش به مدت 10 روز برگزار میشه و کسایی که شرکت میکنن خواهشا لینک پستی که نقاشی ها رو گذاشتن رو به ما بدن. حتما بدن ها! چون جایزه هم داریم. نحوۀ رای گیری هم متعاقبا اعلام میشه.

باحال باشید :)

پ.ن: کسانی که ظرفیت شون پر شده و کسی دیگه نمیتونه انتخابشون کنه:

1. خانم پرتقال دیوانه.

2. آقای سناتور تِد.

3. خانم بهار پاتریکیان.

4. خانم یا فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) یا من یک دختر مسلمان هستم.

5. آقای مترسک

۲۴۶ نظر ۲۶ موافق ۵ مخالف

اشک هایِ غنی شده

بیایید دیگر نگران کم آبی نباشیم! فوقش میتوانیم بعدا در اقیانوس آرام که آن موقع خشک شده است دست در دست هم به صورت شرعی! بدهیم به مهر و بایستیم و هی بگرییم و هی بگرییم. تا دوباره بتوانیم اقیانوس را پر کنیم.

می‌گویید آب شور به چه درد می‌خورد؟ واضح است دیگر، با شیرین کردن اشک‌ها می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. با امکانات امروز هم می‌شود این کار را کرد چه رسد به آینده، پس نگران این مورد نباشید. 

خب حالا بیایید ببینیم از چه راهی می شود اشک ملت را در آورد:

می توان به جوان‌های ایرانی منتظر جواب کنکور گفت: «همه‌تان در رشته پزشکی قبول شده‌اید!» حالا چرا پزشکی؟! قضیه این است که من خیلی فوستفادانوس طور می گویم همه آن موقع رشته شان تجربیست. بله. پس آن موقع مطمئنم همه شان بشکه بشکه اشک شوق می‌ریزند یا مثلا می شود ملت را زد یا به کسانی که عاشقند ولی طرف مقابل‌شان حتی دوست‌شان هم ندارد الکی گفت طرف چراغ سبز نشان داده و این‌گونه شاهد اشک شوق آن‌ها ‌خواهیم بود یا حتی‌تر این‌که عزیزترین کسِ طرف را بکشیم تا گریه کند و اشک تحویل مان دهد. البته این آخری از اشک درآورها بعید است چون «منبع اشک بیشتر، زندگی بهتر!»

خلاصه که راه‌های مختلفی برای دراوردن اشک بقیه هست؛ پس بد به دل‌تان راه ندهید و تا می‌توانید آب هدر دهید که صرفه جویی هنر نمی‌باشد و جلوی خلاقیت و همدل و همفکر شدن ملتی را که یک نمونه‌اش الان دارد این متن را می‌نویسد می‌گیرد!

چپی! احتمالا تا الان حتما با خودتان گفته‌اید بعد که اقیانوس پر شد چگونه از آن بیرون بیاییم؟ نمیدانم! شاید محکوم به غرق شدن در کنار هم باشیم! یک چیزی مثل تایتان دو مثلا! پس اگر عاشق هستید می‌توانید از الان بروید دنبال تخته چوبی، تیوپی، چیزی بگردید تا با پیشکش کردن آن به عشق‌تان و غرق شدن خودتان، عشق‌تان را به او اثبات کنید! بلکم بعدش عشق‌تان را در برنامه ماه ته خیاری چیزی ببرند و او هم از فداکاری شما تعریف کند و خلاصه نامی نیک از شما به جا بماند. پس اگر در کل زندگی‌تان همواره مایه ننگ بودید این فرصت را نباید از دست بدهید.

پایینی! احتمالا علمای آن دوره هم حکم می‌دهند که گرفتاری ملت در اشک‌های‌شان نتیجه گناهان‌شان است و نه فراموشکاری و هول زدن‌شان که باعث شده یادشان برود تدبیری برای بیرون آمدن از آن جا بیندیشند؛ البته این خیلی هم خوب است چون باعث می شود ملت یاد گناهانشان بیافتند و توبه کنند تا اگر عمری باقی بود زندگی مفیدتری داشته باشند؛ هر چند اکثرشان مستعد این هستند که اگر زنده ماندند قول‌شان را بشکنند ولی کاچی به از هیچی.

-------------------------------------------------------------------------------

+ این مطلب توسط خانم فوفانو نوشته شده.

۹۹ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

خودکُش های شوخ!

بعضی وقتا هست که بعضی ها پست هایی میذارن با این محتوا:
«من دیگه از این زندگیِ نکبت بار سیر شدم. دیگه بریدم. دلم میخواد نباشم. حلالم کنین.»
بعد ما هم چون خیلی روحیه مون حساسه، تصورمون از اون شخص تو اون لحظه یه چیزیه شبیه این:


ولی خب در واقعیت اینچنین نیست و ما سخت در اشتباهیم. چون واقعیت یک چیزیه شبیه این:

۸۸ نظر ۲۳ موافق ۱ مخالف

اتمام چالش «گوگولی بلاگر»

بلاگفان خیلی خوشحاله که این چالش خیلی خوب و باکلاس و درجه یک پیش رفت و خیلی از عزیزان شرکت کردن.

در مورد اون هدف پنهان که توی پست «گوگولی بلاگر» گفتم هم باید الان بگم اون هدف پنهان، اون خاطره بازی ای بود که با مامان هامون داشتیم. البته اگه با مامانتون دنبال عکس گشته باشین. هدفمون این بود که یه لحظه فکر کنیم «چی بودیم» و «چی هستیم». از همینجا یه خسته نباشید هم خدمت تمام مامان ها عرض میکنم و امیدوارم این شادی رو شما هم تجربه کرده باشین.

یه چیزی رو هم بگم. من یاد گرفتم این «تمدید کردن» هم باکلاسه، هم خیلی کارآمد! یعنی وقتی چنین مسئله ای رو تمدید میکنید، هم خیلی کلاس کارتون میره بالا. هم استقبال خیلی بیشتر میشه! یادم باشه این تکنیک رو جاهای مختلف استفاده کنم. شما هم یادتون باشه.

و آخر هم این شما و این این! یعنی عکس نهایی.

این عکس رو ثبت و ضبط کنید. اصلا بزنین رو دیوار اتاقتون. برین برا بچه محل هاتون اصلا تعریف کنین. در ضمن، برای دیدن تصویر بزرگ روی عکس کلیک کنید. (راه حل پیچیده ای رو گفتم.)

احتمالا فعلا صندوق بیان بازیش گرفته. عکس رو تو پیکوفایل هم آپلود کردم. ببینید.



راستی، صدتایی شدنمون هم مبارک.

باحال باشید :)

۷۳ نظر ۱۷ موافق ۰ مخالف
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان