ماجرای شیخ و پرتقال مجنون

پیش نویس: هر از گاهی با یکی از پستهای عزیزان و یا حتی خود عزیزان شوخی ای میکنیم. امید که دوستان این رویه رو به فال نیک بگیرن و جمله جمع شاد گردیم.
امروز با این پست از خانم پرتقال شوخی کردیم. برای فهمیدن چند تا عبارت لازمه که به وبلاگ خودشون مراجعه کنید.

آورده اند که روزی شیخ باب اسفنجی بلاگفانی به خرقۀ درویشان مستتر گشته و عنان خر را بگرفته و در کوچه های بلاگِ بیان گذر میکرد.

در راه، پرتقالِ مجنونی را یافت که پای در دامن آورده بود و کُنج عزلت گزیده. شیخ از آن جهت که وی از اهالی بلادِ بلاگفان بود، در اضطراب آمد و آواز داد: «چنین محزون چرایی ای پرتقال؟» پرتقال سر برآورد و گفت: «یا شیخ، تمام اهالی این بلاد را برادران یا خواهرانی خرد است، لیک مرا تنها شاسخینی ست «خِرسَنج» نام. با این حال چرا شوریده سر نباشم؟!»
شیخِ ما دستی به ریش کشید و لحظه ای چند تامل نمود، سپس گفت: « در عجبم! چون است که تو از بانوانی و مردمِ بلاد تو را مجنون میخوانند؟!» پرتقال خواست تا جواب شیخ دهد، لیک شیخ «هیس»ی گفت و ادامه داد: «بگذر ای پرتقال، من پاسخ خود، خویشتن دادم. آیا تو را برادر و یا خواهر بزرگتری نیز نیست؟!» پرتقال گفت: «خیر یا شیخ، دو برادر بزرگ تر دارم» شیخ لبخندی ژکوند زد و فرمود: «یا پرتقال، ثنای خدای به جای آر که تو را فرصتی ست بهر عمه شدن. مباد از برای این فرصت لحظه ای از یاد خدا غافل شوی!»
اشک در چشمانِ پرتقال مجنونِ شوریده سر حلقه زد و گفت: «یا شیخ، خدای تو را در بهشت کناد که مرا به سرنوشتی چنین نیکو بشارت دادی.» و او را وقت خوش گشت و بسیار بگریست و نعره ها بزد.
باحال باشید :)
۱۱ موافق ۰ مخالف
گذشته از هر چیزی خیلی خوب نوشته شده بود ...دقیقا عین متن کتاب های قدیمی که برش هاییش توی کتاب ادبیاتمون بود.
خیلی خوب بود:)
ممنون
یاعلی

برای نوشتنش به سفر داشتم به زمان ابوسعید ابوالخیر! ازش مشورت گرفتم.

ممنون :)
علی یارتون.

D:

ازهمگی بابت این مطالب  تچکرمی نمایی:)*

همگی بابت این مطالب از شما خواهش مینمایند!

چه فوکوسی کردید رو پرتغال شما :دی
سراغ انار نیایید صلوات :))
عالی بود بسی بسیار ما را خنداندید یا شیخ :))
جدیدا یه مدلی شده باید بگی منم عمه میشم واویلا :)))

به جان بختاپوس اینا همه ش اتفاقیه. دست جفاپیشۀ دهر ما رو به این سمت و سو میکشه!

به زودی میایم اتفاقا. تد تاکید داشت بیایم سراغ شما. من گفتم سوژه بهتری سراغ دارم! خخخ. صبر کنیم دفعه های بعدی بریم سراغ ایشون! خخخ
خیلی ممنون. خوشحالم که خندیدید.
اتفاقا خانم پرتقال عمه شدن رو دوست دارن!

چقد غلیظ تلفظ کردم پرتقالو :)))

بله. غین حلقی تلفظ شد!

اتفاقا میخواستم بگم عین متن داستان ابوسعید ابوالخیر نگو مشاور پروژه بوده:))
یاعلی

من و ابوسعید رفیق گرمابه و گلستانیم!

جای برادر شما خالی!
علی یارتون.

جناب تد لطف دارن، مگر ایشون قابلیت های مستتر منو کشف کنن شما که همش با از ما بهترون کار داربد هعیی :دی ولی لطفا سراغ انار نیایید که جزو خط قرمز های منه گفته باشم :))

اتفاقا برای گذاشتن پا روی دم شما حتما سراغش میایم!

(من بالاخره یک روز خشم شما رو بر می انگیزونونی ام!)

خب الحمدلله کسی به جان ما قسم نخورده هنوز :))

نه دیگه. توبه کردم :)

دم؟ من دم دارم؟ کوش دمم پس؟ خودم ندیدمش تا حالا که :))
سراغش بیاید قدمتون سر چشم ولی امیدوارم از سراغش سالم خارج شید :))
خشم من برانگیخته شدنی نیست اما در آرامش کار لازم رو انجام میدم :)

همه دم دارن. دم یک اندام وستیجیال در انسان هست. در موردش بخونید اگه خواستید.

یعنی در لفافه گفتید با پنبه سر میبرید؟

اون چیزی که شما ازش بعنوان vestigial organs یاد میکنید دنبالچه هست نه دم :)
در لفافه گفتم کلا سر نمیبرم در آرامش و با خوبی کار خودمو پیش میبرم :)

والا ما خوندیم دم. دنبالچه نشنیدم و نخوندم!

نخیر. شما میخواهید سر من را ببرید. انکار نکنید.

این بهترین پست وب تا اینجا بود :)

داریم بهتر میشیم یعنی؟!

البته خب این اوایل فشرده کار میکنیم. کم کم حجم کار رو کمتر میکنیم و تمرکز رو میذاریم رو کیفیت. بهتر هم میشیم ان شاءالله.
ممنون :)

تو کتابای فیزئولوژی اینجور ازش یاد شده تا اونجایی که سواد من قد میده :)
مگه من شمرم :||
عجبا :))

ما تو دبیرستان اینجوری خوندیم!

لا حول و لا قوة الا باالله العلی العظیم!

خخخخ
خیییییلییییییی جالب بود :)))

جالب خوندین!

انتظاری کمتر از این از ما نمیره! خخخ
ممنون

:)))پرتقال جامه ها دریده وسربه بیابان نهاده وزین پس اب پرتغال گشت

والا اینا رو دیگه جرئت نکردم بگم! خخخ. دستتون درد نکنه گفتین. :دی

واااااییییییی 
پاشیدم از خندهههه:)))))
جدی میگم عالیییی بود :))))))
یعنی بعد این همه درس خوندن کلی انرژی گرفتم *____*
مرسییییی مرسییییی
بازم ازین سورپرایزا بکیند*____*

تِد:

حالا ذوق فوت نشید یه وقت :)))
ما پول دیه نداریم بدیم به جان باب اسفنجی ؛)))
خوشحالیم که خوشحال شدین :  ) 
تا باشه از این خوشحال شدنا : )
قابل نداشت ک : )
تا ببینیم چی پیش میاد :)

@samira
 من ازین پرتقال گوتی هام آب پرتقال نمیشم :دی
جون سختم:دی

@دختر انار
دو روز دیگه میوه فروشی نشه اینجا صلولت:دی

تِد:

ما دستگاه مخصوص آب پرتقال گیری داریم :)))
نمیشه :))) میدون تره باره مگر :))

*گوشتی


تِد:

باشه بابا!!
فهمیدیم :)))
چه تأکیدی :))

این ایده مال هر کی بوده، مغزش خوب کار می کنه، در کنار نوشتن بندازه تو کار مورد علاقش، حتما یه چیزی از آب در میاد.
نقلی نیست، خیلی خوب بود.

میرزا به نوعی باید بگم من و تِد با هم. یه خورده قضیه پیچیده شده خودم نمیدونم ایده مال کیه! خخخ

ولی خب نمیدونم دقیقا کدوم ایده رو بندازیم تو کار؟!
ممنون.

ایکون لبخندی که شما بذارین باحاله :)))))
خب راستش من بیشتر از روی سلیقه ام گفتم. نمیتونم اونجوری نظر بدم :دی
فقط میدونم حس خوب داشت این پست برای همین از نظرم بهترین بود. اول اینکه توش برای حل مشکلی راه حلی داده شده بود دوم اینکه الان مثلا نگاه کنین پرتقال چقد ذوق کرده :) حدس میزدم خوشحال شه کلی. ینی یه لبخند عمیق داشت این پستتون برا همین :)

جناب تِد مجبورم کردن به جان بختاپوس. وگرنه من اهل این خطاها نیستم!

والا اصلا رسالت ما همینه. خوشحال کردن ملت!
شاید بعدا ها برای شما هم داشتیم! خخخ. فقط امیدواریم وبلاگ پاک نکنین (الان سر این جملۀ آخر جدی جدی وبلاگ پاک میکنین!) :دی

الان دستگاه آب پرتقال گیریتو به رخ ما کشیدی؟:دی
نمیدونم چرا دوبار اومد خب :/
صلوات هم صلولت نوشتم :/
میگن منع نکن سرت میادا همینه :دی

از بس ذوق کردین اینجوری شدین.

من میگم به اعصابتون مسلح باشین!

@فوفانو

آره دقیقا *___*
خوب گفتیی:)))

تِد بیا بریم، اینا میخوان با هم حرف بزنن!

نه نمیشه الان من فوبیایِ اون آب پرتقال گیریه رو گرفتم :دی
مسلحم:)))

ولی خب آدم به اسمش شناخته نمیشه. به نحک(نمایه حساب کاربری = آواتار)ش شناخته میشه.

این نحک شما هم که یه دونه همستر کوچولوعه.
ولی نه. از چرخ گوشتمون هم نترسید.
برید از خدا بترسید!

آقا ویرایش نمیکنی اینایی که تو خصوصی گفتمو؟:-؟

ویرایش شد. و با عرض پوزش بابت اشتباه بودنشون!

@آب پرتغال:)))
سلام:دی..پرتغال پرتغاله دیگه درنهایت میشه آب پرتقال

فقط اومدم خیلی غیر مستقیم اشاره کنم به آب پرتقال یا حتی آب پرتغال که مستقیم انجام شد:|

خدا رو شکر توی الفبا مون فقط دو تا ق و غ داریم!

حدس زده بودم از ته دل نیست اتفاقا :دی
اره ولی این خوشحال کردن نوعش با اون خوشحال کردن فرق داره. میگم دیوار خوشحالی هم بهتون میاد بگنا :)) خصوصا از الان که میخواین ملت رو هم دونه به دونه با پست نوشتن براشون خوشحال کنین. ینی هرکی میاد یه خوشحالی برمیداره میره :))
اتفاقا همین شنبه که گذشتو یک ابان بود میخواستم وبمو کنفیکون کنم به دلایلی :| :))

حدس زدن ها تون از ته دل!

دونه به دونه چیه؟! الکی وظیفه مونو سنگین نکنین خواهشا! خخخ
هر از گاهی! توی پست هم تاکید کردیم هر از گاهی.
بعدشم، از انتخاب اسمتون ممنونم ولی ما خودمون اسم داریم! بعله. لطفا خلاقیت ما رو نادیده نگیرین! نیروگاه غنی سازی لبخند. اسم به ایم خوشکلی. چیش بده که اسم جدید میدین بهمون؟!
اگه وبلاگتون رو نترکونین ما ممنون میشیم.

خیلی بانمک بود پست! خسته نباشید :)))

الان بهمون گفتین نمکی؟! دستتون درد نکنه! اینه مزد ما؟! :دی

سلامت باشین و ممنون.

خب من شکر خوردم :دی باشه هر از گاهی :دی ولی خب به هرحال دونه دونه ان دیگه همه رو که تو یه پست نمیگین، انارن مگه که همشونو بکنین تو یه قالب؟ :دی
نگفتم بده که :) فقط به ذهنم رسید یهو و گفتم بگم دور همی بخندیم :))
اگر فشار بیاد بم خب چاره ای نیست دیگه :دی حالا به هرحال پستای منم که عجیبه و به دل شماها نمیچسبه به نظر پس فرقی براتون نداره که :دی

حالا خودزنی نکنید! خخخ

خوب شد گفتین. شوخی کردم.
والا من از پستای شما بدم نمیاد. ولی خب بیشتر نظراتش بسته ست. فرصت برای ابراز نظر نیست. وگرنه میخونم و دنبال میکنم معمولا.

از دست شماها! چرا حرف تو دهن آدم میذارین :))))
پست بسیور طرب انگیز بود و موجبات شادی ما را فراهم آورد و ما جماعت بلاگر را رهنمون دریاچه های خنده طوری همی کرد :دی

:: ممنون :)

منم همینو میگم: «از دست ماها!» :دی

جملات پیچیدۀ ادبی طورتون مستدام.

:دی
سپاس و صد تشکر :))

سپاس و دو صد تشکر ::)

اسم نویسندشو  :))))
یکی از تگ های نوشته هامه
الان سرپام دارم میرم میام میخونم حتمن خوشم اومد:))

یه همچین چیزایی داریم تو خودمون!

حتما بخونین.
ممنون.

به فال نیک میگیریم مادر :)
ایول ب شما , تاثیر خوبی از مشاورتون گرفتین جان اقدس ...
باید یکی از حسرت های پسرا عمه نشدن باشه :))

ما رو مدیون خودتون میکنین!

خب پس باید خوشحال باشم. چون اینجور که معلومه از پسش بر اومدم!
مسلما هست. ما پسرا عاشق عمه شدن بودیم. ولی خب نشد که بشه. حالا دایی میشیم :)

اقا تا نصف متن رو وقتی خوندم یاد شکرستان😃 افتادم خیلی زیبا نوشتی😃تچکر مینمایم😃

شما چرا اینجوری این؟!

همه تون رو میگم. کل خواننده های این وب.
یکی ما رو با خندوانه مقایسه میکنه. یکی با شکرستان!
بابا کلاس کاری ما خیلی بالاتر از اوناست.
کلاس مون رو پایین نیارین خواهشا. :دی
ممنونم.

آقا آواتارِ من خیلی هم گوگولی و ناز و خوشگله :)))
عین خودم :))))


کسی غیر از این رو گفت؟

این طوری که دارید پیش میرید یحتمل نارنگی و باقی مرکبات رو هم قراره سوژه کنید :))

شاید یه سر به مزرعه زدیم.

میدونی چی میگم که؟!

:)))))))) خیلی خوووووووووووووووووب بود:)) خسته نباشید^ـ^

خیلی ممنون.

سلامت باشید:)

دفعه ی بعدی خاستید شوخی کنید .... فصل بهاروو مثال نزنید..برید سراغ موز و گلابی..با تچکر
+مطمئنی دهه ای چند در دووران قدیم الایام بسر نبردی یا شیخ؟!!خیلی مسلطی به زبونشون:))

ما با همه شوخی داریم! لطفا مواظب باشید رنگی بشید.

+ خب این چیزایی که شما دارید میخونید حاصل سالها فعالیت در عرصه نویسندگیه. همینجوری الکی که نیست که!
متشکر از شما :)

در ابتدا بگویم که
اکنون که در اینجا شما اینگونه سخنان گوهربارتان را مینویسید، باید برویم ادبیاتمان را بسیار قوی نموده تا بتوانیم این ها را معنا کنیم :/

ادبیات خودم تو حلقم عصن ^_^

والا من تمام تلاشم رو کردم لغت سختی ننویسم! چیزیش نامفهوم بود بگین معنیش کنم! خخخ.

ادبیات شما از ما بهتره.
::)

وجدانا شکرستان رو شاخشه =)))))
آهان راستی!
سه سر وب بنده هم بیاین خوشحال میشم ^__^

شما هم کلاس کار ما رو بردین زیر رادیکال!

نکنین این کارا رو خواهشا. نکنین.
حتما میایم. به روی چشم.
ممنون

ببخشید
اصن شما اعجوبه.شما معرکه.شما محشر.شما همه چی تموم
خوبههههه؟؟ =))

حالا خوب شد! خخخ

دم شما گرم.

چاکرم ^___^

مخلصیم.

ملتفتم! D:

خوبه که ملتفتی!

:)))
خوشمان آمد :دی

خیلی هم عالی.

ممنون.

ههههههه وااااااای یاده برنامه کودکه چی بود اسمش؟اهان قصه ی ما مثل شد افتادم هههه:))))))))

قلمتووووون خیلی باحاله:)

خیلی هم عالی. یاد افتادن هاتون مستدام!
خیلی ممنون.

چ باحال بود خخخخخخ

باحالی از خودتونه :)

عجب :)

و حتی مش رجب!

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان