پاتریکة السلطنه در تبعید


شیخ ما _ ابو البلاگِ تِدیانیِ اصل (رضی الله عنه) _ را گفتند: «پاتریکة السلطنه، درِ وبلاگ بسته و از بلادِ بیان محو گشته!» گفت: «محال است. پاتریکة السلطنه به سانِ کشِ شلوار کردیِ باب اسفنجی، چه یسار رود، چه یمین، چه کانادا رود، چه گینۀ استواییِ نو، باز آید به بلادِ بیان غم مخورید.»

گفتند: «این تو به موت دچار شوی از آن تو به موت دچار شوی ها نیست! اگر مریدان، شما را هِشتند، سری به بلاگش بزنید.» شیخ پس از کمی تأمل دستی به ریش کشید و عنان خَر بگرفت و عزمِ «آسوده بخواب، پاتریکة السلطنه تا بوق هاپو خواب است»* کرد. به وبلاگ پاتریکة السلطنه که رسید، از دیدنِ عریضه‌ای روی زمین متعجب شد! آن را برداشت، ببویید و ببوسید و بر دیده نهاد. سپس خواندن بیاغازید:

 

به نام خالق باب اسفنجی

خاب! حال که این عریضه را مینگارم، زیرِ درختِ نارگیلی در جزیرۀ هالۀ استوایی پای در دامن آورده‌ام و یک پیت شربت آبلیمویِ بدون شکر در دست دارم که برای زنده ماندن هر از گاهی جرعه‌ای از آن می‌نوشم. اینجا شکر نداریم، فقط نمک داریم و زردچوبه.

مرا هیچ التفات نیست که چرا به واسطۀ خوراندن مرگِ موش به یک گودزیلا بدین فلاکت اوفتادم همی. یا اینکه چرا دیگران مرا حمارخوانِ موذی خطاب میکنند خاب؟! به جانِ باب اسفنجی‌ام همیشه کاملا اتفاقی و به شکل قاموسی در جلسۀ امتحان شرکت میکردم و نمرۀ 19.75 میگرفتم!

بی شک اینجا شکنجه گاهی‌ست که هر روزِ هفته در آن به یک نحو طی میشود. صبح‌ها همیشه صبحِ شنبه است و غروب‌ها همیشه غروبِ جمعه! در این بلادِ خطیر هر روز، صبح‌ها آزمون قلمچی میدهم و عصرها کوییز زبان! پدر هم نیست که بیاید و کمی آموزگار را تهدید نماید و کار من را آسان! هعی روزگار! اینجا لاک‌هایم را نیز ضبط نموده‌اند و تنها راهِ زیبا نمودن ناخن‌ها فقط سیاه کردن شان با زغال است. دامادمان هم نیست که بیاید و برایم نسخه‌ای بپیچد و چند روزی از آزمون و کلاس‌ها برهاندم!

این‌ها همه به کنار، خاب؟ میتوان با کمی جهد و تلاش تحمل‌شان نمود. لیک... لیک... لیک اینجا همه هاله‌اند! این مصیبت را دگر کجایِ پانکراسم نِهَم؟! یمین را مینگرم، یک هاله. یسار را مینگرم، یک هاله. شمال را مینگرم یک هاله، جنوب را مینگرم، یک هاله! یکی‌شان همیشه نمرات بیست‌اش را به من مینمایاند. یکی‌شان همیشه مسائلی را طرح مینماید که مرا توانِ پاسخگویی به آن‌ها نیست و همیشه بر عجزِ من پوزخندی میزند و میگذرد! یکی دیگرشان در مکتب وسطِ درسی که یاد ندارمش میپرسد آیا چیزی میفهمی؟ و پس از پاسخ منفیِ من مرا آمیب خطاب کرده و تاسف میخورد. هاله‌ای هم هست که از فجر تا پاسی از شب همینطور پوکرفیس مرا مینگرد. هم‌اینک هاله‌ای انتظار مرا می‌کشد که بروم و رخت چرک‌هایش را بشویم. ددابظ خاب!



شیخ ما پس از خواندن آن عریضۀ سرگشوده گریبان چاکید و نعره‌ها بزد و در دم جان داد.

--------------------------------------------------------------------

* ترجمۀ بلاگفانیِ عنوان وبلاگ پاتریکة السلطنه

۲۱ موافق ۳ مخالف
:))))
مرسی که خوشحالم کردین .. :)))

نوش جان : )

هدف ما همینه خاب :))

عالی بود:)
کلی خندیدم:))

قابل نداشت : )

همیشه شاد باشید : )

ددابظ خاب:))

والاع خاب :))

یاد متنای ادبیات افتادم :)) 

حق دارید : )

ینی دوخط پست بهارخانم اینهمه توش حرف بود
عجباااااااااااااااااااااااا

دو خط نه! شخصیتِ پاتریک السلطنة : )) قصص البیانیون یعنی همین! پست که سوژه نمیشه توش! قصه ی بلاگر توش مطرحه

خخخخخ خیلی باحال بود.
گفته بود کشته مرده ی متون کهنتون هستم؟؟:)))) 
ممنونم
یاعلی

خیلی ممنون : )

متن های کهن ما هم کشته مرده ی شمان : ))
خواهش : )

شیرین بود :) تشکرات

ممنون : )

سلام 

ان شاالله همه خوشحال باشن :)


سلام

ان شاءالله : )

یعنی معرکه بود:دییییی کلا بیستین در زمینه ی سوجه ! کردنه بلاگرا:| =))
● از آخر این عکسه تصویب شد؟:| من رای ندادما:|  :)))

میدونم خانم میدوووونم :)) ما اساسا بیستیم :))

+بهش میگن حقِ وِتو :+)))قرار بود یه چی دیگه باشه! ‌ولی بنده وتو کردمش :))) عای عم عامریکا :)))

:)))) خیلی خوب بود ... 
+ تصویر عالیه :))) 

خیلی لطف داری : )

+ :)))

خدایا :)))) خیلی خوب بود...

گاد :)) خیلی خواهش میکنم...

آرم زیر عکس مبارک
اون لوگو محک مبارک

جفتش قابلی نداره :))

ممنونیم!

آقا این خط عمودیه رو چه شکلی کشیدین توی پست؟

به سختی :)))


میدونستم اینو میگی :/
میخواستم بگم جدی جواب بدیا
آر پی جیمو در میارما

برید توی تنظیمات، تنظیمات مرکز مدیریت، ارسال مطلب، تیک «ویرایشگر TinyMCE به صورت کامل» رو بزنید، بعد ذخیره کنید تنظیمات رو.

موقع ارسال مطلب، بخشی از مطلب رو که میخواین اینجوری بشه، انتخاب کنین، بعد توی ویرایشگر بالای باکس نوشتن مطلب، توی ردیف دوم، روی گزینه ی نقل قول که با علامت دو تا ویرگول مشخص شده کلیک کنید. اینجوری میشه.

دستت درد نکنه *_*

خواهش :)

میبینم که به همه ی خصوصیاتشون آشنایی ژرف دارید.
این هاله همه جا هست.
ممنون خیلی قشنگ بود.

ما بدون تحقیق کاری نمیکنیم! دست کم نگیرین! :دی

باید هم باشه خب!
خواهش میکنم.

عالی بود واقعا :)))
مخصوصا هاله :دی
خداقوت :)

خیلی ممنون :)

عالی بود ^_^
قشنگ پستشو از عمق تفسیر کردی :دی 

خواهش میکنم : )

ولی شخصیت و وبلاگ تفسیر شده : )

جالب بود..موفق باشی

مچکرم : )

عالی بود
تشکر و امتنان فراوان

عالی خوندید : )

دوست عزیز ، مشتاق دیداریم ...

وعده ی دیدار ۲۲ بهمن در خیابان ها : ))

ان شاءالله خدمت میرسن دوستان : )

بجای پستشو میخواستم بنویسم پستاشو  :دییی
الف  شیطونی کرد جا موند  ^_^

میخواین تنبیهش کنیم؟! تعارف نکنین ها.

هههههههه باحال بود ^__^
روحتون شاد و یادتون گرامی :)

کشتین مارو به همین راحتی؟

خودتون گفتین خب!

حالا ما یه چیزی گفتیم! شما هم باید بگین؟

من تصور میکردم فقط سر به بیابان بگذارند چرا اینگونه ورای تصوراتم ناگوار تمام شد نمیدانم :)
بلا از دل و قلمتان دور باد فرزندانم ... مادر الهی خبر ببینید که جماعت از پنجه های شما شادی رو میخونن :)

اصلا نمیریم که نمیشه که! مزه نمیده.

خیلی ممنون.

این همه خلاقیت تو وجود هر دو نویسنده بوده ؟ :| 

یه همکاریِ  بلاگفانی : )

حالا سهم و روش همکاری بماند!

آقا اصن از همین تریبون اعلام میکنم غلط کردم!!

نفرمایید بابا. این حرفا چیه. یه ذره میایم شوخی کنیم خودزنی میکنین! آدم میترسه شما رو سوژه کنه والا! خخخ.

هی من میام میخونمش هی شاد میشم ، هی هی ^_^

هی لطف دارین هی! خوشحالیم. چاپش کنین قابش کنین بزنین رو دیوار اتاقتون اصلا! :دی

وای 😂
یعنی تا فی خالدونشو تحقیق کردین :))
ازین به بعد باید بیشتر حواسم به پستام باشه. خاب :دی
بسی ممنون که دل ما و پاتریکمان را شاد نمودیدددد 🌹🌹🌹 

البته فیها خالدون میگن بهش! یعنی آنچه که در درونش هست.

ما دست بردار ماجرا نیستیم. وقتی با کسی رفاقت میکنیم و میشه همسایۀ وبلاگی مون با دقت پست ها رو میخونیم و شخصیت رو میشناسیم! :دی (مدیونین اسمش رو بذارین فضولی تو زندگی و شخصیتِ مردم!)
خیلی مواظب باشین.
خواهش میکنیم.

عالی مثه همیشه

خیلی ممنون. لطف دارین. :)

جهت همدردی با پاتریک بایستی عرض کنم تد هم به من میگفت آمیب!پاتریک اگه اینو میخونی تنها نیستی:دی
ناموسا خلاقیت فوق العاده ای داره پاتریک! :)

تِد میگفت آمیب؟ دمش گرم :دی

ههههههههه از بعضی چیزا باید ترسید =))))))

آره به خدا. من که دیگه ترسیدم!

وا عجبا!آدم یه سوت میزنه ازش سوژه میگیرین!
نوچ نوچ نوچ نوچ حواسم خییییییلی باید جمع باشه :دی

ما حتی ار حواسِ جمعتون هم میتونیم سوؤه در بیاریم.

پاتریک السلطنه😂

خیلی خوبه. وای مشتبا! وای مشتبا. فکر کردم برای چالش انتخابش کردی. خخخخ.

سلام من تازه اومدم بیان اگه میشه بهم سربزنین ممنون

سلام. چشم.

سلام من تازه اومدم بیان اگه میشه بهم سربزنین ممنون

چشم دیگه! خخخ

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان