حباب عدالت

از حس و حال عاشقانه و هوای دونفره و شارشِ عشق و رمانتیکیشنِ پاییز، به ما فقط تخلیه محتوایِ دماغ (از شرح و شکافیدنِ محتوا معذورم) و دستمال کاغذی و استامینوفِن و پینیسیلینش رسید!

ینی لعنت خدایگانِ هندو بر اونایی که دارن عشق و حالِ دونفرِ میکنن تو این هوا! کوفتتون بشه هیییع! از دماغتون در بیاد اصن! همونجور که دونفره عشق و حال میکنین زیر بارون، سرما بخورین با هم برین پینیسیلین هم بخورین!

حسودم شوهر عمه تونِ!

والاع ب خدا!

ما اینجا از فرطِ بالاکشیدنِ دماغ، رنگِ چشممون متمایل به سبز شده و حبابِ بینی میترکونیم، ملت زیر بارون دست همو گرفتن و لاو میترکونن!


آیا این عدالت است؟

نه مرگِ تِد! دوربین تو تخمِ چشمِ منو بگیر! این عدالت است؟؟؟


۲۳ نظر ۱۱ موافق ۱ مخالف

ماجرای شیخ و پرتقال مجنون

پیش نویس: هر از گاهی با یکی از پستهای عزیزان و یا حتی خود عزیزان شوخی ای میکنیم. امید که دوستان این رویه رو به فال نیک بگیرن و جمله جمع شاد گردیم.
امروز با این پست از خانم پرتقال شوخی کردیم. برای فهمیدن چند تا عبارت لازمه که به وبلاگ خودشون مراجعه کنید.

آورده اند که روزی شیخ باب اسفنجی بلاگفانی به خرقۀ درویشان مستتر گشته و عنان خر را بگرفته و در کوچه های بلاگِ بیان گذر میکرد.

در راه، پرتقالِ مجنونی را یافت که پای در دامن آورده بود و کُنج عزلت گزیده. شیخ از آن جهت که وی از اهالی بلادِ بلاگفان بود، در اضطراب آمد و آواز داد: «چنین محزون چرایی ای پرتقال؟» پرتقال سر برآورد و گفت: «یا شیخ، تمام اهالی این بلاد را برادران یا خواهرانی خرد است، لیک مرا تنها شاسخینی ست «خِرسَنج» نام. با این حال چرا شوریده سر نباشم؟!»
شیخِ ما دستی به ریش کشید و لحظه ای چند تامل نمود، سپس گفت: « در عجبم! چون است که تو از بانوانی و مردمِ بلاد تو را مجنون میخوانند؟!» پرتقال خواست تا جواب شیخ دهد، لیک شیخ «هیس»ی گفت و ادامه داد: «بگذر ای پرتقال، من پاسخ خود، خویشتن دادم. آیا تو را برادر و یا خواهر بزرگتری نیز نیست؟!» پرتقال گفت: «خیر یا شیخ، دو برادر بزرگ تر دارم» شیخ لبخندی ژکوند زد و فرمود: «یا پرتقال، ثنای خدای به جای آر که تو را فرصتی ست بهر عمه شدن. مباد از برای این فرصت لحظه ای از یاد خدا غافل شوی!»
اشک در چشمانِ پرتقال مجنونِ شوریده سر حلقه زد و گفت: «یا شیخ، خدای تو را در بهشت کناد که مرا به سرنوشتی چنین نیکو بشارت دادی.» و او را وقت خوش گشت و بسیار بگریست و نعره ها بزد.
باحال باشید :)
۴۹ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

قتل آب پرتقالی

امروز روزنامۀ بلاگفان رو گرفتم که بخونم. تو صفحۀ حوادث یه خبر خیلی تلخ رو دیدم. که صلاح دیدم برای شما بذارمش. از روزنامه عکس گرفتم ولی خب متن خبر رو اینجا هم میذارم. پیشنهاد میکنم چون برای تهیۀ روزنامه زحمت کشیده شده از رو روزنامه بخونین! (جانِ من، التماس میکنم!)



متن خبر رو هم میذارم اینجا:

به گزارش سوپر تِد از خبرگزاری بلاگفان، شب گذشته در محلۀ بلاگستان یک جوانِ بقال به دست یک جوان خریدار جلوی چشم یک خانم جوان با سلاح سردِ چاقو سلاخی شد. جزئیات بیشتر را از زبان متهم میشنویم:
دیشب رفتم مغازۀ محله مون.
+آقا سلام!
-ای بر پدرت لعنت!مرتیکه بی فانوس«!»
+جاااان؟؟
...
+داداش سلام عرض شد!!خسته نباشی!
همچنان سرش تو آخورِ گوشیشِ!
+آقققاااا!!!
-هااااااان؟چی وِز وِز میکنی یه ساعته؟؟؟؟؟مگه نمیبینی اتک خوردم؟؟؟چی میخوای از جونم؟؟
زیر لب میگه ****!
+خیلی معذرت میخوام مصدع اوقاتِ کلش تایمتون شدم!!یه بسته ماکارونی میخوام!
-کوفت بخوری! مگه چلاقی؟! خودت برو از اون قفسه بالایی بگیر!
+درست حرف بزن مرد حسابی! چلاق ****؛ نیم متر اونورتره ازت، همونو بده دیگه!
-اونا تاریخ مصرفشون گذشته!
اون دستۀ خرو بگیر باهاش بنداز پایین یه دونه گورتو گم کن.
از دور یه دختر خانمی به سمت مغازه میاد!
-نام برده:ژووووووونز! اینو ببین پسر!
چند لحظه بعد!

-سلام خانم!خوش اومدید به مارکتِ ما!وقتتون هم بخیر!
جانم؟در خدمتم!
بانوی مکرمه ی محترمه:یه دونه آب میوه پرتقال میخوام!باید برم از یخچال بگیرم؟
-مگه من مردم که شما زحمت بکشی بری از یخچال بگیری؟؟؟الساعه خدمتتون میارم!

+میگم یه دونه آبمیوه پرتقالم برا من بیار.
_آبمیوه پرتقال تموم کردیم.
+یعنی چی؟! دارم میبینم دیگه. اوناهاش. یه عالمه داری. از همونا یه دونه به منم بده.
_اینا مال کسیه. 
+خب یه هلو بده.
_نداریم
+چی داری؟!
_نداریم.
+کلا نداری نه؟!
_نه نداریم.
+ باشه.

اساسأ انسانِ صلح طلب و مدافعِ حقوقِ بشریت هستم!ولی نمیدونم چرا کلیه ی چپش از کلیه ی راستش بزرگتر بود و روده هاش اینقدر تو هم گره خورده بودند؟؟؟
فکر کنم بیماریِ خاصی داشت!!خود به خود از هم وا رفت طفلی!
به جانِ دختر همسایمون اقدس من تقصیری نداشتم!


در ضمن، یک عکس از متهم در حال ابراز پشیمانی تو بازداشتگاه هم به صورت اختصاصی داریم براتون.

۳۷ نظر ۸ موافق ۱ مخالف

غرق شده تویِ چشماتم!

تو چشمات کهکشون داری؛ولی!من که فضانورد نیستم؛پس 

غرقِ سیاهیِ سیاه چاله ی چشماتم که اینجوری کَف کردم!

پ ن:چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنین؟؟

مگه الاغا دل ندارن؟؟؟

هان؟

۲۱ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

ابتدائیه

سلام. اولین پست رو اختصاص میدیم به سر دادن شعارهای تبلیغاتی و بیان آرمان هامون. اصلا هدف ما از تاسیس این نیروگاه غنی سازی چی بوده؟! خب معلومه؛ غنی سازی لبخند های شما. خب مگه میشه به زور کسی رو خندوند؟ نه که نمیشه. خب چیکار میکنیم پس؟ الان توضیح میدم. ما توی نیروگاهمون کارهایی رو انجام میدیم که شما خواه ناخواه میخندین. مثلا، اون دخترخانمی که از دزدیده شدن پاستیلش توسط پسرعموی «وحشی»ش شاکی بود و توی پست تهدید به خودکشی همراه نهنگ های اقیانوس اطلس کرده بود رو وارد نیروگاه میکنیم، یه دونه پاستیل خرسی پنج هزار تومنی بهش میدیم، بعد میفرستیمش بیرون. خب پرواضحه که هر دو طرف به هدفمون رسیدیم. یا مثلا اون آقاپسری که از قهر کردن نامزدش! شاکی بود رو میاریم تو نیروگاه، چند روز باهاش پیامک بازی میکنیم و جای خالی نامزدش رو براش پر میکنیم. بعدش هم با شادی از نیروگاه پرتش میکنیم... ببخشید راهنماییش میکنیم بیرون. هزار تا مثال دیگه میتونم بزنم و هزار راه دیگه هم میتونم بیان کنم. ولی اکتفا میکنم به همین جمله که: «بیاین تو نیروگاه ما دیگه دلتون نمیخواد برین بیرون. قول میدم مجبور میشیم پرتتون کنیم بیرون. اگه اینجوری نشد قول میدم دیگه باب اسفنجی نبینم.» میخوام اونقدر بخندیم که خنده هامون خار شه بره تو چشم اوباماشون! بعدشم خودم تضمین میکنم پای آرمان های نیروگاهمون وایستیم و اجازه ندیم بتن ریزی کنن نیروگاهمون رو. 

باحال باشید :)

+در ابتدای مسیر و حرکتمون،به حمایت هاتون نیاز داریم!

لطف کنید وبلاگ رو تو وبلاگ هاتون معرفی کنید تا جمعمون بزرگتر و باحال تر شه!هرچی نباشه خنده و حالِ خوب،دسته جمعی بیشتر میچسبه.

قصد و نیت ما هم مشخصه!میخوایم باحال تر شیم : )

۱۳ نظر ۲۳ موافق ۰ مخالف
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان