انتشار تصاویر

خب طی یک تصمیم خیلی اکشن ما نقاشی هایی رو که تا بدین لحظه برامون فرستاده شده رو گذاشتیم روی وبلاگ «بازی های وبلاگی» تا قابل نمایش باشن. اگرچه هنوز فرصت رای گیری نرسیده و رای گیری برای اون نقاشی ها فعال نیست. اما خب صلاح دیدیم که نقاشی هایی که تا حالا فرستاده شده رو به نمایش بذاریم. پس به نمایشگاه نقاشی ما سر بزنین و بازدید کنین ازش.

+راستی تا یادم نرفته بگم که مهلت ارسال آثار خیلی خفن تون برای ما هم طبق قرارمون تا روز 13 آذر ساعت 20:00 هست که از همون لحظۀ پایان رای گیری شروع میشه. در مورد رای گیری بعدا توضیحات رو ارائه میکنم منتهی شما بدونین که فرصت همینقدره. پس دست بجنبونین.

++ یه چیزی هم اون انتهای دوازدهم مونده بگم: جانِ من اونی که میاد به پست هامون رای منفی میده بیاد خودش رو معرفی کنه بفهمم کیه حداقل! قول میدم باهات کاری نداشته باشم. بیا بگو کی هستی فقط. بعدشم ازت دلیل میپرسم دلیلت رو هم بگو بعدش هم خرخره تو میجوم بعدش هم مراسم سوم و هفتمت رو برگزار میکنم و بعدش.... . این قصه سر دراز دارد. فقط بیا بگو کی هستی!

۵۱ نظر ۲۲ موافق ۹ مخالف

اصفهانگلیسی

خوب نیست آدم انگلیسی بلد نباشد. فارسی یادتان رفت، رفت، اما انگلیسی را بجویید حتی اگر در آمریکای جنایت‌کار باشد یا اروپای خیانت‌کار و یا هر جهنم دره‌ای!
چند روز پیش هوس کردم سری به چای‌خانه سنتیِ چهارباغ بزنم. چون کارهای من غیرِ کار آدمیزاد است، دست به این کار شنیع زدم، شما سعی کنید از این کارهای خبیثانه انجام ندهید.
طبق قول «اگه هوسه، یه بار بسه»، به خواهش نفسم عمل کرده و نیت کردم بعد از مدت‌ها قلیانی بکشم و صفایی به ریه بدهم. وارد چای‌خانه شدم. به آقایی که همان اول یک «بفرماین» تحویلم داده بود، گفتم: «یه قلیون به انتخابی خودیدون بیذارین.» با مهربانی پاسخم داد: «سَبُک باشِد یا سنگین؟»» سنگین می‌کشیدم، مطمئناً تا خانه تلو‌تلو می‌خوردم، گفتم: «سَبُک باشِد دادا.» فریاد زد: «ممده دادا! یه پرتقال...» ممده که گفت: «رو چِشَم»، من در منتهی‌الیه چای‌خانه، روی تختی جاخوش کرده بودم.
حلقه‌های دود، یکی پس از دیگری از دهانم خارج می‌شد و ته‌مانده دودهای کنار دستی از لابلای آن‌ها عبور می‌کرد. بلبشویی بود این آخر محفل از دود! از زیر و بم دود، دو عدد بادامِ بوداده در وسط یک دایره به چشمم خورد. دیدم یک خارجکی چشم بادامی کنارم نشسته و از زغالِ سر قلیان عکس می‌گیرد. خواستم سر صحبت را باز کنم و باهاش عکس بگیرم. تمام کشوهای حاوی لغات خارجکی مغزم را که بیرون کشیدم، هشت تا کلمه و یک جمله انگلیسی یافت کردم. «hello» و «thank you» و «ok» را که هر بنی بشری بلد است، «good» را هم که از فیلم‌های هالیوودی یاد گرفته بودم. «bad» هم که اگر هم‌معنی با «بد» خودمان نبود، نمی‌دانستم و «hand» و «head» را هم که از فوتبال دارم. یک جمله هم بود که این اوایل کار، به کار نمی‌آمد. می‌ماند «photo» که اصلاً به همین نیت وارد عمل شده بودم.
آرام با پاییدن اطراف به چشم بادامی گفتم: «هِلو!» جواب داد. گفتم: «ببخشیندا، شوما ژاپنی یا چینی یا کُرِی؟» هم وطنِ تخت کناری پوزخندی زد و جمله‌ای انگلیسی بلغور کرد که من نفهمیدم! خارجکیِ چشم بادامی اما سریع جوابش داد: «Japan»
سر تکان دادم: «اوه، ژاپن!... اون‌وقت ژاپن گودِس یا ایران؟» باز یارو که فهمید پشیزی انگلیسی حالیم نیست، خندید و رو کرد به توریست ژاپنی و گفت: «Japan is good or Iran?» پاسخش داد: «good، good!» گفتم: «باریکِلّا! میگِد هر دوتاش گودِس، آما ایران گودتِرِسا!» بالاخره حرف دلم را زدم و گفتم: «اجازه می‌فرماین یه فوتو با هم بیگیریم؟» متوجه شد و جواب داد: «اوه، فوتو، یس...»
گوشی را به همان فرد تخت کناری که نیشش تا بناگوش باز بود سپردم و دست گذاشتم روی شانه‌های توریست ژاپنی و گفتم: «بی‌زحمِت شومام هَندیدونا بیذارین رو شونا من.» سر تکان داد و گفت:«photo!» گفتم: «نه؛ میگم هندیدونا... ولش کونین، هَندی من فقط رو شونه شوما باشِد کافیِس!»
هَندم را گذاشتم روی شانه‌های توریست و با صدای «چیلیک»، تنکیویی گفتم و رفتم روی تخت خودم. خنده‌های هم‌وطن عذابم می‌داد و در دل خودم را لعنت می‌کردم که چطور دامنۀ لغات انگلیسی‌ام را افزایش ندادم که با این فضاحت روبرو نشوم. این خنده‌ها که بیش از حد فشار آورد و سه، چهار لغت باقیمانده که دیگر به کارم نیامد، بی‌خیال الباقی حلقه‌های دود شدم و برخواستم و گفتم: «Nice to meet you!» جواب که داد، حساب کردم و الفرار!
همه این کلمات را روی صفحۀ بلاگفان ریختم و با درآمیختن آن‌ها، تار و پود این مطلب را در هم تنیدم که بگویم: «زبان انگلیسی را فرا بگیرید که حتی موقع کشیدن قلیان هم به کارتان می‌آید!» یک کلام: «اطلبو الانگلیسی ولو بالقهوه‌خانه، اصلاً ولو بالجّاپون!»

-----------------------------------------------------------

این مطلب توسط استاد عزیزم «میرزا» نوشته شده. ازشون ممنونم.

یه چند روزی نیستیم. تو این روزا دعا برای ما فراموشتون نشه. التماس دعا.

۹۶ نظر ۲۳ موافق ۳ مخالف

فان کشون

دیروز داشتم با خودم فکر میکردم یه خورده خسته به نظر میاین، نه؟ رفتم از شهروند پرسیدم این بلاگفانی‌ها چرا اینقدر خسته به نظر میان؟ گفت چالشِ خونِشون کم شده! شستم خبردار شد و خیلی سریع با بچه‌ها نشستیم به مشورت کردن و یه چالش خیلی خفن براتون راه انداختیم. اول از همه بگم شرکت توی این چالش از نون شب هم واجب‌تره. بر همگان هم واجبه ها!

خب اسم چالش هم که بر اساس اون چیزی که توی عنوان و پوستر دیدین، « فان کشون » هست. عه... عه... چیکار داری میکنی مرد حسابی؟ اون چاقو رو بذار کنار. بابا قراره بچۀ مردم رو بِکِشید! عه... عه... باز داری چیکار داری میکنی؟ نگفتم که بِکِشید که! دستِ بیچاره رو کَندید. قراره بچۀ مردم رو نقاشی کنین. آره. نقاشی.

+ آقا اجازه میشه بیشتر توضیح بدین؟

_ چرا نشه گلم؟ الان میگم: خب شما میاین و یک الی سه تا بلاگر رو انتخاب میکنین.(دقت کنین فقط بلاگر باشن) بعد توی دیدگاه‌های همین مطلب، اسامی‌شون رو اعلام میکنین. بعد یک خورده فکر میکنین، بعد هم نقاشی میکشین. حالا چگونگی مسئله رو میگم بهتون. ببینید، قراره هر شخص، تصورات خودش از بلاگر یا بلاگرهایی که انتخاب میکنه رو نقاشی کنه. حالا این تصورات یعنی چی؟ یعنی مثلا شما اگر از ابو اسفنجِ بلاگفانی یک شخص لاغر مردنی و مریض احوال رو توی ذهنتون تصور کردین، یه دونه آدم شبیه سیخ کبریت و به حالت دراز کش و سرم به دست نقاشی میکنین! دقت کنین که قرار نیست نقاشی‌ها از حالت انسان خارج بشن ها! نبینم رفتین باز به جایِ ابو اسفنج یه اسفنج دریایی کشیدین ها! تصوراتتون رو با یک کم اغراق نقاشی کنین. چطور نقاشی کنین؟ دو تا راه داره. اول اینکه برین مدادرنگی‌های آبجی یا داداش کوچیکه تونو قرض بگیرین و شروع کنین نقاشی کردن و بعد ازش عکس بگیرین و بذارین تو وبلاگتون. دوم هم اینکه خودتون بشینین مثل یه آدم مستقل، با برنامۀ paint توی رایانه تون نقاشی کنین.

نکته: همه نقاشِ حرفه‌ای نیستن و این چالش یک مسابقه در سطح بین‌المللی نیست! پس اگه نقاشی‌تون چیزی در حد فاجعه است هم بد به دلتون راه ندین و شرکت کنین. ما هم بهتر از شما نیستیم. هدف تنها و تنها خندیدنه. پس تا میتونین خنده‌دار بکشین.

نکته: هر بلاگر تنها توسط سه بلاگر دیگه میتونه نقاشی بشه. لذا ما این پست رو هرچند وقت یک بار به‌روزرسانی میکنیم و کسایی که ظرفیت‌شون پر میشه رو اعلام میکنیم توی خودِ پست. پس خواستین کسی رو انتخاب کنین واسه کشیدن، اول به اسامی کسایی که ظرفیت‌شون پر شده یه نگاهی بندازین و بعد شخص مورد نظر رو انتخاب کنین.

نکته: اگه از بلاگفانی بودنتون راضی هستین، به بلاگفانی شدن بقیه هم کمک کنین و در گسترش این چالش کوتاهی نورزید و هرچقدر میتونید ملت رو به این چالش دعوت کنید.

نکته: حتما هم میدونین هدف مون چیه؟ هرچقدر افراد بیشتری توی این چالش شرکت کنن پول بیشتری به حسابهای ما توی بانک های سوئیس واریز میشه و بعد از چند وقت میتونیم بریم هاوایی یا تایلند شلوارک بپوشیم و جوج بزنیم با نوشابه!

این چالش به مدت 10 روز برگزار میشه و کسایی که شرکت میکنن خواهشا لینک پستی که نقاشی ها رو گذاشتن رو به ما بدن. حتما بدن ها! چون جایزه هم داریم. نحوۀ رای گیری هم متعاقبا اعلام میشه.

باحال باشید :)

پ.ن: کسانی که ظرفیت شون پر شده و کسی دیگه نمیتونه انتخابشون کنه:

1. خانم پرتقال دیوانه.

2. آقای سناتور تِد.

3. خانم بهار پاتریکیان.

4. خانم یا فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها) یا من یک دختر مسلمان هستم.

5. آقای مترسک

۲۴۶ نظر ۲۶ موافق ۵ مخالف

نتایج مسابقۀ خرس یابی

خب خیلی ها گفتن که خرس نیستن و سگ ان. من هم میگم وقتی من میگم خرسن، شما هم بگین خرسن. افتاد؟!

اما قبل از اینکه بخوام جواب رو بگم باید یک ذره آمادتون کنم. چون نمیخوام فحش بخورم. پس خواهشا فحش ندین! یه ذره درک کنین.

جواب سوال مسابقه شماره های 7 و 5 بودن. توی شمارۀ 7 که فکر نکنم بحثی باشه. اما چرا شمارۀ پنج؟ چون پنج دستشویی داشت، موقع عکس گرفتن رفته بود دستشویی. بنابراین شماره های 7 و 5 خرس های طبیعی بودن!

در مورد برنده شدن و جایزه هم گولتون زدیم در حقیقت. هیچ جایزه و برنده ای در کار نیست! ها ها ها.

شوخی کردم. این دوره از مسابقات کیفیت بالایی داشت و 37 تیم... ببخشید، 37 نفر شرکت کردن که از این 37 نفر 18 نفر پاسخ صحیح دادن. به محض انتشار این پست در عرض جیک ثانیه نظرات پست قبل که حاویِ جواب بود رو تایید میکنم تا بر همگان آشکار شود چه کسانی جواب صحیح دادند! چند نفری هم البته خصوصی جواب دادن که کارشون خیلی بد بود. چیش. به ما که شک ندارین که؟ دارین؟

این 18 نفر رو تا قبل از نوشتن این مطلب توی دفترم شماره بندی کردم. نفر اولی که احساس میکنه نفر اوله و اولین دیدگاه رو داره میذاره یه شماره از 1 تا 18 انتخاب کنه. باشه؟ پس اگه احساس میکنین اولین نفر هستین یه عدد بگین.

اولین دیدگاهی که به ما برسه ما عددش رو نگاه میکنیم هر کسی که بود برنده همون نفره. بیاد و جایزه شو بگیره. اصلا نیازی نیست بیاد. ما خودمون میایم پیشش.

جایزۀ نفر برنده هم بن خرید کتاب الکترونیکی از سایت طاقچه هست. ارزششو نمیگم. ولی فکر کنم دو سه تا کتاب بشه باهاش خرید!

این مسابقه در واقع یه تمرین بود برای اینکه یاد بگیریم بعضی وقت ها ظاهر با واقعیت خیلی تفاوت داره!

بنابراین اینجانب ابو اسفنج بلاگفانی، هدف از این مسابقه رو اعلام میکنم:

هیچ وقت گولِ ظاهر کسی رو نخورید. آخه اگه بخورین دیگه براش گولِ ظاهر نمیمونه.

۷۱ نظر ۱۹ موافق ۲ مخالف

یک آشنایِ همه فن حریف

سلام. توی دومین مطلب از سری مجموعه مطالب «سوژه جات» بدو بدو رفتیم سراغ این مطلب از یک آشنا.

« ابو اسفنج بلاگفانی مردی بود دنیا دیده و بس مجرّب و در خانه اش، از زیادت مریدان جایی برای سوزن افکندن نبود. روزی همراه با یکی از مریدان که «یک آشنا» نام داشت، از میانۀ بازار گذر میکرد که جمله مریدان گِردِ وی جمع گشتند و حاجات خود باز گفتند. یکی گفت: «یا شیخ، صنعت گری هستم بی آزار، چندیست کاسبی ام به رکود خورده.» شیخ گفت: « سهل است. یک آشنا را فرستم تا کاسبی ات را رونق بخشد. و دستی بر شانۀ یک آشنا کوفت.» یکی گفت: « شیخا، مرا باید که بُرجی ساخته و در آن نشینم. لیک داروغه مجوّز نمیدهد.» شیخ گفت: «باکی نیست. یک آشنا را فرستم تا از بهر تو مجوّز سِتانَد. و به تکرار بر شانۀ یک آشنا کوفت.» یکی گفت: « یا شیخ، مردمِ این بلاد را از شبکۀ جهانی اطلاعات هیچ بهره نیست.» شیخ گفت: « غم نیست. یک آشنا را فرستم تا این بلاد را شبکۀ جهانی اطلاعات کِشی کند. و باز بر شانۀ یک آشنا کوفت.» از دوردست ها مردی آواز سر داد: « یا شیخ، مرا مرضی اوفتاده بس مهلک.» شیخ گفت: « بُغرنج است، لیک یک آشنا فرستم تا مرضت را رفع کند. و باز هم بر شانۀ یک آشنا کوفت.»
مریدان یک به یک حاجات خود بازگفتند و شیخ یک به یک به تعداد مریدان بر شانۀ یک آشنا کوفت.
مریدان پس از طرح حاجات از گردِ آنها پراکنده گشتند و شیخ ماند و یک آشنا و دریایی از حاجاتِ مردمِ بلادِ بیان. شیخ باری دیگر بر شانۀ یک آشنا کوفت و گفت: «ای یک آشنا، بر توست رفع حاجات این مردمِ رنج دیده. امید است در اسرع وقت جمله حاجات را مرتفع گردانی.»
یک آشنا رو به شیخ کرد گفت: «یا شیخ، چقدر میکوفی بر این شانه؟! شانه ام را از جای کندی! در ضمن، مگر مردمِ بلاد خودشان دست و پای و چشم و گوش و بینی ندارند که من حاجات ایشان را مرتفع گردانم؟! مرا در حجرۀ پشمک بافیِ شیخ ابوالبلاگِ تِدیانیِ اصل حقوقیست بس نجومی به همراه بیمه و مزایا! چرا باید وقت خویش را با مشتی مردمِ مُستَخدِم* تلف کنم؟!»
شیخ که یک آشنا را مریدی موافق میدانست، پس از شنیدن این حروف از زبان یک آشنا کف بر لب آورد و نعره ها بزد و مُرد. »

-----------------------------------------
*مُستَخدِم = کسی که شخصی را برای انجام کاری استخدام میکند. که به اشتباه، در بین مردم به استخدام شونده معنا میشود.
+من واقعا نمیفهمم ما این همه داریم توی این حکایت ها میمیریم، چرا هنوز احساس زنده بودن داریم؟!
۲۵ نظر ۱۳ موافق ۰ مخالف

اشک هایِ غنی شده

بیایید دیگر نگران کم آبی نباشیم! فوقش میتوانیم بعدا در اقیانوس آرام که آن موقع خشک شده است دست در دست هم به صورت شرعی! بدهیم به مهر و بایستیم و هی بگرییم و هی بگرییم. تا دوباره بتوانیم اقیانوس را پر کنیم.

می‌گویید آب شور به چه درد می‌خورد؟ واضح است دیگر، با شیرین کردن اشک‌ها می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. با امکانات امروز هم می‌شود این کار را کرد چه رسد به آینده، پس نگران این مورد نباشید. 

خب حالا بیایید ببینیم از چه راهی می شود اشک ملت را در آورد:

می توان به جوان‌های ایرانی منتظر جواب کنکور گفت: «همه‌تان در رشته پزشکی قبول شده‌اید!» حالا چرا پزشکی؟! قضیه این است که من خیلی فوستفادانوس طور می گویم همه آن موقع رشته شان تجربیست. بله. پس آن موقع مطمئنم همه شان بشکه بشکه اشک شوق می‌ریزند یا مثلا می شود ملت را زد یا به کسانی که عاشقند ولی طرف مقابل‌شان حتی دوست‌شان هم ندارد الکی گفت طرف چراغ سبز نشان داده و این‌گونه شاهد اشک شوق آن‌ها ‌خواهیم بود یا حتی‌تر این‌که عزیزترین کسِ طرف را بکشیم تا گریه کند و اشک تحویل مان دهد. البته این آخری از اشک درآورها بعید است چون «منبع اشک بیشتر، زندگی بهتر!»

خلاصه که راه‌های مختلفی برای دراوردن اشک بقیه هست؛ پس بد به دل‌تان راه ندهید و تا می‌توانید آب هدر دهید که صرفه جویی هنر نمی‌باشد و جلوی خلاقیت و همدل و همفکر شدن ملتی را که یک نمونه‌اش الان دارد این متن را می‌نویسد می‌گیرد!

چپی! احتمالا تا الان حتما با خودتان گفته‌اید بعد که اقیانوس پر شد چگونه از آن بیرون بیاییم؟ نمیدانم! شاید محکوم به غرق شدن در کنار هم باشیم! یک چیزی مثل تایتان دو مثلا! پس اگر عاشق هستید می‌توانید از الان بروید دنبال تخته چوبی، تیوپی، چیزی بگردید تا با پیشکش کردن آن به عشق‌تان و غرق شدن خودتان، عشق‌تان را به او اثبات کنید! بلکم بعدش عشق‌تان را در برنامه ماه ته خیاری چیزی ببرند و او هم از فداکاری شما تعریف کند و خلاصه نامی نیک از شما به جا بماند. پس اگر در کل زندگی‌تان همواره مایه ننگ بودید این فرصت را نباید از دست بدهید.

پایینی! احتمالا علمای آن دوره هم حکم می‌دهند که گرفتاری ملت در اشک‌های‌شان نتیجه گناهان‌شان است و نه فراموشکاری و هول زدن‌شان که باعث شده یادشان برود تدبیری برای بیرون آمدن از آن جا بیندیشند؛ البته این خیلی هم خوب است چون باعث می شود ملت یاد گناهانشان بیافتند و توبه کنند تا اگر عمری باقی بود زندگی مفیدتری داشته باشند؛ هر چند اکثرشان مستعد این هستند که اگر زنده ماندند قول‌شان را بشکنند ولی کاچی به از هیچی.

-------------------------------------------------------------------------------

+ این مطلب توسط خانم فوفانو نوشته شده.

۹۹ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

خودکُش های شوخ!

بعضی وقتا هست که بعضی ها پست هایی میذارن با این محتوا:
«من دیگه از این زندگیِ نکبت بار سیر شدم. دیگه بریدم. دلم میخواد نباشم. حلالم کنین.»
بعد ما هم چون خیلی روحیه مون حساسه، تصورمون از اون شخص تو اون لحظه یه چیزیه شبیه این:


ولی خب در واقعیت اینچنین نیست و ما سخت در اشتباهیم. چون واقعیت یک چیزیه شبیه این:

۸۸ نظر ۲۳ موافق ۱ مخالف

آقای نارنجی پوش، انارخاتون را قاپید!

اخبار زیر، در رابطه با این پست از دختر انار و توسط خانم فوفانو نوشته شده است.

عکس عروس و داماد و خلاقیت تغییرات هم زحمتِ خانم فوفانو بوده.

برای مشاهدۀ تصویر به صورت بزرگتر، روی تصویر کلیک کنید.



باحال باشید :)

۴۷ نظر ۱۵ موافق ۰ مخالف

اتمام چالش «گوگولی بلاگر»

بلاگفان خیلی خوشحاله که این چالش خیلی خوب و باکلاس و درجه یک پیش رفت و خیلی از عزیزان شرکت کردن.

در مورد اون هدف پنهان که توی پست «گوگولی بلاگر» گفتم هم باید الان بگم اون هدف پنهان، اون خاطره بازی ای بود که با مامان هامون داشتیم. البته اگه با مامانتون دنبال عکس گشته باشین. هدفمون این بود که یه لحظه فکر کنیم «چی بودیم» و «چی هستیم». از همینجا یه خسته نباشید هم خدمت تمام مامان ها عرض میکنم و امیدوارم این شادی رو شما هم تجربه کرده باشین.

یه چیزی رو هم بگم. من یاد گرفتم این «تمدید کردن» هم باکلاسه، هم خیلی کارآمد! یعنی وقتی چنین مسئله ای رو تمدید میکنید، هم خیلی کلاس کارتون میره بالا. هم استقبال خیلی بیشتر میشه! یادم باشه این تکنیک رو جاهای مختلف استفاده کنم. شما هم یادتون باشه.

و آخر هم این شما و این این! یعنی عکس نهایی.

این عکس رو ثبت و ضبط کنید. اصلا بزنین رو دیوار اتاقتون. برین برا بچه محل هاتون اصلا تعریف کنین. در ضمن، برای دیدن تصویر بزرگ روی عکس کلیک کنید. (راه حل پیچیده ای رو گفتم.)

احتمالا فعلا صندوق بیان بازیش گرفته. عکس رو تو پیکوفایل هم آپلود کردم. ببینید.



راستی، صدتایی شدنمون هم مبارک.

باحال باشید :)

۷۳ نظر ۱۷ موافق ۰ مخالف

تمدید «گوگولی بلاگر»

از کلی حاشیه رفتن و مزه پروندن میگذرم و میرم سر اصل مطلب.

چندین نفر از رفقا و بلاگرهای عزیز، تقاضای تمدید مهلت شرکت در چالش «گوگولی بلاگر» رو داشتن که ما اطاعت امر میکنیم و چالش رو به مدت سه روز دیگه تمدید میکنیم. یعنی شما تا روز یکشنبه ساعت 16 بعدازظهر مهلت دارید تا توی این چالش شرکت کنید. اصلا جهنم و ضرر. تا ساعت 19 روز یکشنبه تمدیدش میکنیم. فقط تا ساعت 19 خواهشا اونایی که موندن شرکت کنن که اون سورپرایز رو بتونیم تقدیمتون کنیم. یه تصویر واحد که به صورت موزاییکی تصویر دوران گوگولی بودنِ بلاگرها توش هست.


باحال باشید :)



+ الصاقیه: میگم سر این تصویر موزاییکیه لپ تاپ نسوزونم صلوات. من میخوام تصویر باکیفیت بدم دست مردم! برای همین پروژه رو خیلی بزرگش کردم. بعد یه سری مشکلات داره کم کم گریبان منو میگیره که مجبور بشم با کیفیت کم تر پیش برم. یه کم دعا کنین ببینم میتونین روی این لپ تاپ رو کم کنین یا نه؟!

۵۰ نظر ۹ موافق ۱ مخالف
بلاگفان، یک نیروگاهِ غنی سازیِ لبخند، واقع در تنها جزیرۀ شادی در کلِ بلادِ بیان یا به عبارت بهتر سرزمینِ بیان هست. با ورود به این نیروگاه متعهد میشین که لبخند بزنین و با خروج از این نیروگاه متعهد میشین که تا ورود بعدی این لبخند رو حفظ کنین.
شعارمون رو هم حفظ کنین:
باحال باشید :)
HTML tutorial
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان